پارت 15 فصل 2
پارت 15 فصل 2
ا/ت : فکر فرار به سرت نزنه وگرنه قول نمیدم اتفاقی نیوفته
پشتش به من بود
نامجون: من نمیخواستم فرار کنم میخواستم هوا بخورم
ا/ت : خب متاسفم نمیتونی به بهونه ی هوا خوری فرار کنی
نامجون : اوففف ا/ت چرا فکر میکنی میخوام فرار کنم
یهو برگشت طرف من و گفت
ا/ت : تا بری پیش عشقت
نامجون : ا/ت اون عشق من نیست
ا/ت : ببین نمیتونی با این حرفا منو گول بزنی سعیت بی فایدس
رفتم نشستم تو جام که رو مبلا بود
نامجون : ا/ت باید یسری چیزا رو بدونی
پاشد نشست
ا/ت : مثلا چی رو؟
نامجون : این که من نمیخواستم با جون سو باشم اون شب که تو نبودی من رفتم بار چون حالم گرفته بود خیلی مست بودم داشتم میرفتم سمت ماشینم تا برم خونه اما جون سو اومد و منو بزور برد خونه ی خودش و اون شب .. من به تو خیانت نکردم ا/ت من اینکارو نکردم جون سو اینکارو کرد
ا/ت : داستان قشنگی بود ولی متاسفم تو داشتی با صدای خودت میگفتی میگفتی عزیزم معلوم بود دوسش داشتی از همون اول اونو دوس داشتی نه منو لطفا دیگه برای من داستان درست نکن
نامجون : ا/ت من فکر کردم تویی من مست بودم بهم گفت که من ا/تم منم چون مست بودم باور کردم و ... من نمیخواستم ا/ت باور کن نمیخواستم
ا/ت : نامجون ببین من با این حرفا گول نمیخورم تو هر کاری که کنی نمیتونی از دستم فرار کنی من گول نمیخورم( من گول نمیخورم و بخش بخش گفت )
رفتم سمتشو نشستم کنارش و دستشو گرفتم
نامجون : ا/ت من هنوزم تو رو دوست دارم توی این 5 سال به جون سو حتی نگاهم نکردم من هنوزم تو رو دوست دارم
ا/ت : پس که نگاهم نکردی هوم؟
نامجون : نگاهم نکردم بخدا نگاهم نکردم
ا/ت : پس چجوری جون سو بارداره ؟
نامجون : چی
فلش بک به مکالمه جون سو و ا/ت
جون سو : بزار.. بزار صدا.. شو بشنوم لط.. فا
ا/ت : دلت واسش تنگ شده نه؟
جون سو : خی.. لی
پوزخند زدم
ا/ت : اما الان نمیشه متاسفم
جون سو : به من.. رح.. م نمیکنی.. به.. ای..ن بچ.. ه رحم کن
ا/ت : چی
جون سو : من من بار.. دارم
پایان فلش بک
نامجون : ددروغه بخدا دروغ میگه
ا/ت : نامجون دست از دروغ گفتن بردار پای کارت وایسا
نامجون : بخدا من حتی بهش دستم نزدم نگاهشم نکردم
ا/ت : پس اون چی میگه
نامجون : دروغ میگه همش دروغه
ا/ت : چرا باید دروغ بگه
بغلش کردم
نامجون : چون اون میخواد من برگردم تا تورو از من دور کنه نمیخواد ما با هم باشیم
ا/ت : چرا باید اینکارو بکنه خب آخه چرا
نامجون : من اونو دوست ندارم ولی اون منو دوست داره بعد از اون اتفاق باباش میخواست مجبورم کنه با جون سو ازدواج کنم من گفتم نمیشه و مخالفت کردم کتکم زدن گفتم فقط میتونم قبول کنم که توی یه خونه بمونیم و همه فکر کنن ما باهمیم اونم به ناچار قبول کرد وگرنه من هنوزم که هنوزه تورو دوست دارم میخوام پیش تو بمونم اگه از پیش جون سو میرفتم باباش منو میکشت من پیش بابای جون سو هیچ قدرتی ندارم نمیتونم کاری بکنم
گریم گرفته بود گریه میکردم 5 سال تموم منتظر این لحظه بودم منتظر بودم که ا/ت بیاد و پیشش یه دل سیر گریه کنم الان اومده
احساس کردم دستاش دورم حلقه شد و بغلم کرد دستشو به پشتم میکشید
ا/ت : دیگه تموم شد همچی تموم شد دیگه نمیزارم برگردی پیش جون سو و بلایی سرت بیارن
نامجون : خوشحالم که هستی
ا/ت : منم
همونطوری تو بغل هم موندیم بعد از 5 دقیقه از هم جدا شدیم گریم بند اومده بود همونجا رو مبلا خوابیدیم کنار هم بعد از 5 سال
نامجون ویو
صبح پاشدم دیدم ا/ت نیست کل خونه رو گشتم ولی نبود یهو در باز شد ا/ت بود
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟💜
ا/ت : فکر فرار به سرت نزنه وگرنه قول نمیدم اتفاقی نیوفته
پشتش به من بود
نامجون: من نمیخواستم فرار کنم میخواستم هوا بخورم
ا/ت : خب متاسفم نمیتونی به بهونه ی هوا خوری فرار کنی
نامجون : اوففف ا/ت چرا فکر میکنی میخوام فرار کنم
یهو برگشت طرف من و گفت
ا/ت : تا بری پیش عشقت
نامجون : ا/ت اون عشق من نیست
ا/ت : ببین نمیتونی با این حرفا منو گول بزنی سعیت بی فایدس
رفتم نشستم تو جام که رو مبلا بود
نامجون : ا/ت باید یسری چیزا رو بدونی
پاشد نشست
ا/ت : مثلا چی رو؟
نامجون : این که من نمیخواستم با جون سو باشم اون شب که تو نبودی من رفتم بار چون حالم گرفته بود خیلی مست بودم داشتم میرفتم سمت ماشینم تا برم خونه اما جون سو اومد و منو بزور برد خونه ی خودش و اون شب .. من به تو خیانت نکردم ا/ت من اینکارو نکردم جون سو اینکارو کرد
ا/ت : داستان قشنگی بود ولی متاسفم تو داشتی با صدای خودت میگفتی میگفتی عزیزم معلوم بود دوسش داشتی از همون اول اونو دوس داشتی نه منو لطفا دیگه برای من داستان درست نکن
نامجون : ا/ت من فکر کردم تویی من مست بودم بهم گفت که من ا/تم منم چون مست بودم باور کردم و ... من نمیخواستم ا/ت باور کن نمیخواستم
ا/ت : نامجون ببین من با این حرفا گول نمیخورم تو هر کاری که کنی نمیتونی از دستم فرار کنی من گول نمیخورم( من گول نمیخورم و بخش بخش گفت )
رفتم سمتشو نشستم کنارش و دستشو گرفتم
نامجون : ا/ت من هنوزم تو رو دوست دارم توی این 5 سال به جون سو حتی نگاهم نکردم من هنوزم تو رو دوست دارم
ا/ت : پس که نگاهم نکردی هوم؟
نامجون : نگاهم نکردم بخدا نگاهم نکردم
ا/ت : پس چجوری جون سو بارداره ؟
نامجون : چی
فلش بک به مکالمه جون سو و ا/ت
جون سو : بزار.. بزار صدا.. شو بشنوم لط.. فا
ا/ت : دلت واسش تنگ شده نه؟
جون سو : خی.. لی
پوزخند زدم
ا/ت : اما الان نمیشه متاسفم
جون سو : به من.. رح.. م نمیکنی.. به.. ای..ن بچ.. ه رحم کن
ا/ت : چی
جون سو : من من بار.. دارم
پایان فلش بک
نامجون : ددروغه بخدا دروغ میگه
ا/ت : نامجون دست از دروغ گفتن بردار پای کارت وایسا
نامجون : بخدا من حتی بهش دستم نزدم نگاهشم نکردم
ا/ت : پس اون چی میگه
نامجون : دروغ میگه همش دروغه
ا/ت : چرا باید دروغ بگه
بغلش کردم
نامجون : چون اون میخواد من برگردم تا تورو از من دور کنه نمیخواد ما با هم باشیم
ا/ت : چرا باید اینکارو بکنه خب آخه چرا
نامجون : من اونو دوست ندارم ولی اون منو دوست داره بعد از اون اتفاق باباش میخواست مجبورم کنه با جون سو ازدواج کنم من گفتم نمیشه و مخالفت کردم کتکم زدن گفتم فقط میتونم قبول کنم که توی یه خونه بمونیم و همه فکر کنن ما باهمیم اونم به ناچار قبول کرد وگرنه من هنوزم که هنوزه تورو دوست دارم میخوام پیش تو بمونم اگه از پیش جون سو میرفتم باباش منو میکشت من پیش بابای جون سو هیچ قدرتی ندارم نمیتونم کاری بکنم
گریم گرفته بود گریه میکردم 5 سال تموم منتظر این لحظه بودم منتظر بودم که ا/ت بیاد و پیشش یه دل سیر گریه کنم الان اومده
احساس کردم دستاش دورم حلقه شد و بغلم کرد دستشو به پشتم میکشید
ا/ت : دیگه تموم شد همچی تموم شد دیگه نمیزارم برگردی پیش جون سو و بلایی سرت بیارن
نامجون : خوشحالم که هستی
ا/ت : منم
همونطوری تو بغل هم موندیم بعد از 5 دقیقه از هم جدا شدیم گریم بند اومده بود همونجا رو مبلا خوابیدیم کنار هم بعد از 5 سال
نامجون ویو
صبح پاشدم دیدم ا/ت نیست کل خونه رو گشتم ولی نبود یهو در باز شد ا/ت بود
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟💜
۹۷.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.