پارت 17 فصل 2
پارت 17 فصل 2
خوابم میومد امروز رفته بودم کارای باندو انجام بدم به آجوما گفته بودم به نگهبان بگه خرید کنه چون خودم نمیتونم برم ساعت 5 صبح راه افتادم تا نامجون خبر دار نشه دیگه نتونستم تحمل کنم و پاشدم رفتم تو اتاقو لباسامو عوض کردم و یه پتو برداشتمو و اومدم تو حال وقتی متوجه من شد زل زده بود به من تعجب کرده بود رفتم جلوش و گفتم
ا/ت : نمیخوای پاشی جای من نشستی
نامجون : نه
اومدم بلندش کنم که به دسته مبل چسبید و گفت
نامجون : بلند نمیشم
ا/ت : پس حالا چیکار کنم
نامجون : با هم میخوابیم
ا/ت : هی خوش میگذره؟
نامجون : راستش خیلی
خندید که منم خندم گرفت بعد جدی شدم
ا/ت : پا نمیشی؟
نامجون : نه
رفتم متکارو بردارم که چسبید به متکا بعد میگه من اردک نیستم
ا/ت : هی متکا رو ول کن
نامجون : نمیخوام
چاره ای نداشتم برگردوندمش طرف خودم و افتادم روش صورتمون 1 سانت فاصله داشت
خیره شدم به چشماش
چشمامو خمار کردم و با صدای خمار گفتم :
ا/ت : هنوزم نمیخوای پاشی؟
اونم چشماش خمار شده بود
نامجون : نه
دستمو بردم سمت موهاش موهاشو نوازش میکردم صورتمو نزدیک تر کردم و همون موقع متکا رو از زیر سرش کشیدم و پاشدم دوییدم سمت اون یکی مبل
نامجون : هیییی قبول نیست تو منو گول زدی
ا/ت : میخواستی اذیت نکنی خب
نامجون : اما به هر حال قبول نیست تقلب کردی
ا/ت :....
نامجون ویو
بهم نزدیک میشد خیلی خوشحال بودم بعد 5 سال بالاخره این روز رسید اما خب بعدش متکا رو کشید و فرار کرد رفت روی اون یکی مبل خوابید گفتم قبول نیست و منو گول زدی گفت میخواستی گول نخوری بعد گفتم اما به هر حال قبول نیست تقلب کردی دیدم جواب نداد رفتم بالا سرش که دیدم خوابه ، خوابش برده بود توی همین چند ثانیه حتما خیلی خسته بوده موهاشو نوازش میکردم
نامجون : چرا انقدر لجبازی هوم
کنارش خوابیدم موهاشو بو کشیدم هنوزم همون بو رو میده که قبلا میداد عاشق بوی موهاشم بعدم دستمو دورش حلقه کردمو و خوابیدم......... وقتی بیدار شدم هنوزم خواب بود
به ساعت نگاه کردم 2 ظهر بود 2 ساعته خوابیدیم
نگاش کردم غرق خواب بود بیدارش نکردم و رفتم تو آشپز خونه همه جارو گشتم همجا پره نودل بود 2 تا نودل آماده پیدا کردم و گزاشتم رو میز پرده هارو کشیدم کنار تا یکم نور بیاد واقعا این خونه خیلی قشنگ بود رفتم پیش ا/ت نشستم و و اسمشو صدا زدم
نامجون : ا/ت ا/ت عزیزم پاشو
ا/ت: .. ...
نامجون : ا/ت
ا/ت : برو بزار بخوابم
نامجون : اما باید ناهار بخوری
ا/ت : نه نمیخوام برو
نامجون : اما نمیشه
ا/ت : ....
منو اذیت میکنی آره
نامجون : هی ا/ت مکس داره زنگ میزنه
یهو عین این جن زده ها نشست
ا/ت : کو کجاس گوشیمو بده زودباش
مُردم از خنده انقدر خندیدم که افتاده بودم رو زمین
اینم از پارت 17 💜
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻 🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
خوابم میومد امروز رفته بودم کارای باندو انجام بدم به آجوما گفته بودم به نگهبان بگه خرید کنه چون خودم نمیتونم برم ساعت 5 صبح راه افتادم تا نامجون خبر دار نشه دیگه نتونستم تحمل کنم و پاشدم رفتم تو اتاقو لباسامو عوض کردم و یه پتو برداشتمو و اومدم تو حال وقتی متوجه من شد زل زده بود به من تعجب کرده بود رفتم جلوش و گفتم
ا/ت : نمیخوای پاشی جای من نشستی
نامجون : نه
اومدم بلندش کنم که به دسته مبل چسبید و گفت
نامجون : بلند نمیشم
ا/ت : پس حالا چیکار کنم
نامجون : با هم میخوابیم
ا/ت : هی خوش میگذره؟
نامجون : راستش خیلی
خندید که منم خندم گرفت بعد جدی شدم
ا/ت : پا نمیشی؟
نامجون : نه
رفتم متکارو بردارم که چسبید به متکا بعد میگه من اردک نیستم
ا/ت : هی متکا رو ول کن
نامجون : نمیخوام
چاره ای نداشتم برگردوندمش طرف خودم و افتادم روش صورتمون 1 سانت فاصله داشت
خیره شدم به چشماش
چشمامو خمار کردم و با صدای خمار گفتم :
ا/ت : هنوزم نمیخوای پاشی؟
اونم چشماش خمار شده بود
نامجون : نه
دستمو بردم سمت موهاش موهاشو نوازش میکردم صورتمو نزدیک تر کردم و همون موقع متکا رو از زیر سرش کشیدم و پاشدم دوییدم سمت اون یکی مبل
نامجون : هیییی قبول نیست تو منو گول زدی
ا/ت : میخواستی اذیت نکنی خب
نامجون : اما به هر حال قبول نیست تقلب کردی
ا/ت :....
نامجون ویو
بهم نزدیک میشد خیلی خوشحال بودم بعد 5 سال بالاخره این روز رسید اما خب بعدش متکا رو کشید و فرار کرد رفت روی اون یکی مبل خوابید گفتم قبول نیست و منو گول زدی گفت میخواستی گول نخوری بعد گفتم اما به هر حال قبول نیست تقلب کردی دیدم جواب نداد رفتم بالا سرش که دیدم خوابه ، خوابش برده بود توی همین چند ثانیه حتما خیلی خسته بوده موهاشو نوازش میکردم
نامجون : چرا انقدر لجبازی هوم
کنارش خوابیدم موهاشو بو کشیدم هنوزم همون بو رو میده که قبلا میداد عاشق بوی موهاشم بعدم دستمو دورش حلقه کردمو و خوابیدم......... وقتی بیدار شدم هنوزم خواب بود
به ساعت نگاه کردم 2 ظهر بود 2 ساعته خوابیدیم
نگاش کردم غرق خواب بود بیدارش نکردم و رفتم تو آشپز خونه همه جارو گشتم همجا پره نودل بود 2 تا نودل آماده پیدا کردم و گزاشتم رو میز پرده هارو کشیدم کنار تا یکم نور بیاد واقعا این خونه خیلی قشنگ بود رفتم پیش ا/ت نشستم و و اسمشو صدا زدم
نامجون : ا/ت ا/ت عزیزم پاشو
ا/ت: .. ...
نامجون : ا/ت
ا/ت : برو بزار بخوابم
نامجون : اما باید ناهار بخوری
ا/ت : نه نمیخوام برو
نامجون : اما نمیشه
ا/ت : ....
منو اذیت میکنی آره
نامجون : هی ا/ت مکس داره زنگ میزنه
یهو عین این جن زده ها نشست
ا/ت : کو کجاس گوشیمو بده زودباش
مُردم از خنده انقدر خندیدم که افتاده بودم رو زمین
اینم از پارت 17 💜
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻 🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
۴۸.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.