پارت 16 فصل 2
پارت 16 فصل 2
نامجون ویو
یهو در باز شد ، ا/ت بود دستش یه کیسه بود
با لبخند گفت
ا/ت : ع بیدار شدی صبح بخیر
نامجون : صبح بخیر..کجا بودی ؟
ا/ت : صبح پاشدم دیدم هیچی نداریم رفتم خرید
نامجون : ترسیدم گولم زده باشی و رفته باشی
ا/ت : چی میگی تو چه گول زدنی بابا برو بشین صبحونه بیارم بخور مغزت کار کنه
خندم گرفته بود
نامجون : هی مغز من همیشه کار میکنه
ا/ت : خیلی عقل کل
بعد هم رفت سمت آشپز خونه منم رفتم کنارش وایسادم
ا/ت : از خاصیت اردک بودنت کم نشده
نامجون : چی
ا/ت : هنوزم عین اردک دنبالم راه میوفتی
نامجون : هی من اردک نیستم
ا/ت : از کجا انقدر مطمعنی؟
نامجون : خب نیستم دیگه
یه نگاهی بهم کرد و دوباره نگاشو داد به کارش
ا/ت : نمیخوای بری بشینی؟
نامجون : نه خوبه
بعد هم رفت صبحونه رو بچینه روی میز که دوباره دنبالش رفتم
ا/ت : بعد میگی من اردک نیستم
نامجون : هنوزم میگم نیستم
ا/ت : ای خداااا ( با نفس عمیق )
دوباره رفت تو آشپز خونه که منم دنبالش رفتم
2 تا بشقاب داد دستم و گفت : حالا میتونی بیای
بعد دوباره رفت سمت میز منم دنبالش رفتم و ظرفارو گزاشتم رو میز و نشستیم
شروع کردیم به خوردن وقتی تموم شد سفره رو جمع کردیم از اونجایی که به قول خودش عین اردک میمونم انقدر اسرار کردم که ظرفارو بشورم که رازی شد من کف بزنم اون بشوره
داشتیم این کارو میکردیم که بازم گوشیش زنگ خورد دستاشو با حوله خشک کرد و رفت طرف گوشیش وقتی شماره رو دید نمیدونم چی شد که چهرش یه حالتی گرفت و رفت تو اتاق منم که کنجکاو رفتم پشت در اتاق
ا/ت : یعنی چی که نشد مگه من الکی به شما ها حقوق میدم چشم منو دور دیدید هر کاری میخواید میکنید من کاری ندارم تا امشب میخوام داخل انبار باشه اگه نباشه دیگه شما هم نیستید
انگار خیلی ا عصبی بود وقتی حرفش تموم شد سریع رفتم پایین تا ایندفه مچمو نگیره به شستن ظرفا ادامه دادم اونم اومد کنارم وایساد سکوت بدی بینمون بود که خودش این سکوتو شکست
ا/ت : بگو دقیقا چی شنیدی
نامجون : چی؟
ا/ت : از مکالمه چند دقیقه پیش من چی شنیدی؟
نامجون: ......
ا/ت : نترس بگو چی شنیدی؟
نامجون : خب همه چیزایی که گفتی رو
ا/ت : همشو فراموش کن
نامجون : چرا ؟ ا/ت نمیخوای بگی چی شده
ا/ت : چیزی نشده فقط کاری که گفتمو بکن
نامجون : ....
ا/ت : نامجونننن
نامجون : باشه باشه
ا/ت : آفرین
بعد هم ظرفارو رو شستیمو و رفتیم نشستیم
نامجون : کی برمیگردیم؟
ا/ت : دوس داری برگردیم؟
نامجون : نه
ا/ت : پس برمیگردیم
نامجون : هییی
ا/ت ویو
گفت کی برمیگردیم گفتم دوس داری برگردیم گفت نه منم گفتم پس برمیگردیم و بلند زدم زیر خنده اونم معترضانه گفت هییی خیلی خنده دار بود خودشم خندش گرفت و خندید بعد از چند دقیقه خندیدن خنده جاشو به سکوت داد
هیچ کس هیچی نمیگفت تا اینکه سکوتو شکوند
نامجون : ا/ت
ا/ت : هوم
نامجون : حالا میخوای با جون سو چیکار کنی یا با باباش میخوای چیکار کنی؟
ا/ت : کاری نمیکنم اونا هر کاری کنن حریف من نمیشن نگران نباش نمیتونن کاری کنن
لبخندی زد
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💛
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟💜
نامجون ویو
یهو در باز شد ، ا/ت بود دستش یه کیسه بود
با لبخند گفت
ا/ت : ع بیدار شدی صبح بخیر
نامجون : صبح بخیر..کجا بودی ؟
ا/ت : صبح پاشدم دیدم هیچی نداریم رفتم خرید
نامجون : ترسیدم گولم زده باشی و رفته باشی
ا/ت : چی میگی تو چه گول زدنی بابا برو بشین صبحونه بیارم بخور مغزت کار کنه
خندم گرفته بود
نامجون : هی مغز من همیشه کار میکنه
ا/ت : خیلی عقل کل
بعد هم رفت سمت آشپز خونه منم رفتم کنارش وایسادم
ا/ت : از خاصیت اردک بودنت کم نشده
نامجون : چی
ا/ت : هنوزم عین اردک دنبالم راه میوفتی
نامجون : هی من اردک نیستم
ا/ت : از کجا انقدر مطمعنی؟
نامجون : خب نیستم دیگه
یه نگاهی بهم کرد و دوباره نگاشو داد به کارش
ا/ت : نمیخوای بری بشینی؟
نامجون : نه خوبه
بعد هم رفت صبحونه رو بچینه روی میز که دوباره دنبالش رفتم
ا/ت : بعد میگی من اردک نیستم
نامجون : هنوزم میگم نیستم
ا/ت : ای خداااا ( با نفس عمیق )
دوباره رفت تو آشپز خونه که منم دنبالش رفتم
2 تا بشقاب داد دستم و گفت : حالا میتونی بیای
بعد دوباره رفت سمت میز منم دنبالش رفتم و ظرفارو گزاشتم رو میز و نشستیم
شروع کردیم به خوردن وقتی تموم شد سفره رو جمع کردیم از اونجایی که به قول خودش عین اردک میمونم انقدر اسرار کردم که ظرفارو بشورم که رازی شد من کف بزنم اون بشوره
داشتیم این کارو میکردیم که بازم گوشیش زنگ خورد دستاشو با حوله خشک کرد و رفت طرف گوشیش وقتی شماره رو دید نمیدونم چی شد که چهرش یه حالتی گرفت و رفت تو اتاق منم که کنجکاو رفتم پشت در اتاق
ا/ت : یعنی چی که نشد مگه من الکی به شما ها حقوق میدم چشم منو دور دیدید هر کاری میخواید میکنید من کاری ندارم تا امشب میخوام داخل انبار باشه اگه نباشه دیگه شما هم نیستید
انگار خیلی ا عصبی بود وقتی حرفش تموم شد سریع رفتم پایین تا ایندفه مچمو نگیره به شستن ظرفا ادامه دادم اونم اومد کنارم وایساد سکوت بدی بینمون بود که خودش این سکوتو شکست
ا/ت : بگو دقیقا چی شنیدی
نامجون : چی؟
ا/ت : از مکالمه چند دقیقه پیش من چی شنیدی؟
نامجون: ......
ا/ت : نترس بگو چی شنیدی؟
نامجون : خب همه چیزایی که گفتی رو
ا/ت : همشو فراموش کن
نامجون : چرا ؟ ا/ت نمیخوای بگی چی شده
ا/ت : چیزی نشده فقط کاری که گفتمو بکن
نامجون : ....
ا/ت : نامجونننن
نامجون : باشه باشه
ا/ت : آفرین
بعد هم ظرفارو رو شستیمو و رفتیم نشستیم
نامجون : کی برمیگردیم؟
ا/ت : دوس داری برگردیم؟
نامجون : نه
ا/ت : پس برمیگردیم
نامجون : هییی
ا/ت ویو
گفت کی برمیگردیم گفتم دوس داری برگردیم گفت نه منم گفتم پس برمیگردیم و بلند زدم زیر خنده اونم معترضانه گفت هییی خیلی خنده دار بود خودشم خندش گرفت و خندید بعد از چند دقیقه خندیدن خنده جاشو به سکوت داد
هیچ کس هیچی نمیگفت تا اینکه سکوتو شکوند
نامجون : ا/ت
ا/ت : هوم
نامجون : حالا میخوای با جون سو چیکار کنی یا با باباش میخوای چیکار کنی؟
ا/ت : کاری نمیکنم اونا هر کاری کنن حریف من نمیشن نگران نباش نمیتونن کاری کنن
لبخندی زد
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💛
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟💜
۵۲.۵k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.