پارت 14 فصل 2
پارت 14 فصل 2
نامجون ویو
خنده ای کرد که منم خندم گرفت نودلو برداشت و گزاشت جلوم سریع کاغذ روشو کندمو شروع کردم به خوردن
خیلی گشنم بود همینطوری میخوردم یه لحظه نگام رفت سمت ا/ت دیدم داره بهم میخنده اعتراض کردن و گفتم
نامجون : هی چیه به چی میخندی
اینو که گفتم خندش بیشتر شد
نامجون : یاااا
ا/ت : تو که...گشنت نبود.. چی.. شد ( در حال خندیدن )
نامجون : خب خیلی خوشمزس که چی
ا/ت : هیچی
بعد اونم روکش نودل کند و افتاد به جونش منم دوباره شروع کردم به خوردن وقتی تموم شد به صندلی تکیه دادم و گفتم :
نامجون : آخیششش چقدر گشنم بود
ا/ت هنوزم داشت میخورد انگار اونم گشنش بود وقتی تموم شد اونم به صندلی تکیه داد
ا/ت : بلاخره تموم شد
نامجون : آره
ا/ت ویو
وقتی خوردم به صندلی تکیه دادم دیدم زل زده به من گفتم بلاخره تموم شد گفت آره که یهو گوشیم زنگ خورد برداشتمش شماره ناشناس بود
ا/ت : الو
جون سو : الو.. شما.. شما نا.. مه فرس.. تادید تروخدا ترو.. خدا به نامج... ون کار.. ی نداشت.. ه با.. ش لطف.. ا ( داشت گریه میکرد)
ا/ت : جون سو
جون سو : ا/ت تو تو.. مگه نرفتی
پوزخند زدم و گفتم :
ا/ت : فکر کردی من راحتتون میزارم
جون سو : عوضی با نامجون کاری نداشته باش ( با داد گفت )
ا/ت : چی با نامحون کاری نداشته باشم؟ اگه باهاش کاری نداشتم چرا باید میدوزدیدمش هوم
پاشدم از سر میز رفتم تا نامجون دیگه بقیه اشو نشنوه
جون سو : تروخد... ا ا/ت لط.. فا منو.. ببر ولی ولی با نام.. جون کاری نداشته.. باش ل.. طفا
ا/ت : نه من با تو کاری ندارم من با نامجون کار دارم
جون سو : بزار.. بزار صدا.. شو بشنوم لط.. فا
ا/ت : دلت واسش تنگ شده نه؟
جون سو : خی.. لی
پوزخند زدم
ا/ت : اما الان نمیشه متاسفم
جون سو : ا/ت.. التم.. .اسِت میکنم.. ترو... خدا ا/ت
ا/ت : گفتم که نمیشه وقتی میگم نمیشه یعنی نمیشه
بعدم قط کردم میگه منو ببر اونو ول کن عجب با خودش چی فکر کرده
رفته بودم تو اتاق طبقه بالا تا نامجون نشنوه درو باز کردم که برم بیرون دیدم نامجون پرت شد داخل فالگوش وایساده بود
ا/ت : ببینم تو فالگوش وایسادی
نامجون : جون سو چرا زنگ زده بود
ا/ت: که صدای تورو بشنوه خب بالاخره دوست داره حتما تو هم الان خیلی دلتنگشی
نامجون : چرا نزاشتی باهاش حرف بزنم
ا/ت : متاسفم الانم باشه نمیزارم به موقعش صدای عشقت رو میشنوی ناراحت نباش
نامجون : اون عشق من نیستتت( با داد گفت )
ا/ت : هی ببین منو داد نزنا چیه مگه دوسش نداری
نامجون : نه ندارم ندارم
ا/ت : ببین تا صبح هم دروغ بگی نمیتونی فرار کنی گفتم بدونی
نامجون ویو
وقتی نودلشو خورد و به صندلی تکیه داد بعد از چند دقیقه گوشیش زنگ خورد وقتی برداشت قیافش تو هم رفت
یهو گفت جون سو که فهمیدم جون سوعه چرا زنگ زده، اینجا هم منو ول نمیکنه نمیفهمیدم چی میگه بعدهم پاشد رفت بالا منم جوری که نفهمه پشتش راه افتادم باید میفهمیدم چی میگن رفت تو اتاق منم پشت در اتاق وایسادم میگفت الان نمیشه نمیدونم چی گفت که عصبی شد و گفت : گفتم که نمیشه وقتی میگم نمیشه یعنی نمیشه یعنی چی میخواد یهو درو باز کرد که پرت شدم تو اتاق گفت فالوش وایسادی باید میفهمیدم چی شده گفتم جون سو چرا زنگ زده گفت: که صدای تورو بشنوه واقعا هنوزم فکر میکنه من دوسش دارم باید براش توضیح بدم گفت : به موقعش صدای عشقت رو میشنوی نگران نباش عصابم خورد شد داد زدم اون عشق من نیست که گفت سر من داد نزنا باید براش توضیح بدم همه چیزو
بعد از این رفت پایین روی زمین نشستم و شروع کردم به فکر کردن چجوری باید براش توضیح میدادم میگفتم بعد اون شب باباش مجبورم کرد باهاش باشم نه نمیشه میرم همه چیزو تعریف میکنم تا بفهمه بعد از کلی فکر کردن رفتم پایین دیدم چراغا خاموشه میز جمع شده ا/تم روی مبلا خوابیده میخواستم هوا بخورم رفتم سمت در دستگیره درو کشیدم تا باز بشه ولی در قفل بود فکر همه جاشو کرده یهو صداش اومد
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
درخواستی هم دارید بگید (◍•ᴗ•◍)💜🌟
نامجون ویو
خنده ای کرد که منم خندم گرفت نودلو برداشت و گزاشت جلوم سریع کاغذ روشو کندمو شروع کردم به خوردن
خیلی گشنم بود همینطوری میخوردم یه لحظه نگام رفت سمت ا/ت دیدم داره بهم میخنده اعتراض کردن و گفتم
نامجون : هی چیه به چی میخندی
اینو که گفتم خندش بیشتر شد
نامجون : یاااا
ا/ت : تو که...گشنت نبود.. چی.. شد ( در حال خندیدن )
نامجون : خب خیلی خوشمزس که چی
ا/ت : هیچی
بعد اونم روکش نودل کند و افتاد به جونش منم دوباره شروع کردم به خوردن وقتی تموم شد به صندلی تکیه دادم و گفتم :
نامجون : آخیششش چقدر گشنم بود
ا/ت هنوزم داشت میخورد انگار اونم گشنش بود وقتی تموم شد اونم به صندلی تکیه داد
ا/ت : بلاخره تموم شد
نامجون : آره
ا/ت ویو
وقتی خوردم به صندلی تکیه دادم دیدم زل زده به من گفتم بلاخره تموم شد گفت آره که یهو گوشیم زنگ خورد برداشتمش شماره ناشناس بود
ا/ت : الو
جون سو : الو.. شما.. شما نا.. مه فرس.. تادید تروخدا ترو.. خدا به نامج... ون کار.. ی نداشت.. ه با.. ش لطف.. ا ( داشت گریه میکرد)
ا/ت : جون سو
جون سو : ا/ت تو تو.. مگه نرفتی
پوزخند زدم و گفتم :
ا/ت : فکر کردی من راحتتون میزارم
جون سو : عوضی با نامجون کاری نداشته باش ( با داد گفت )
ا/ت : چی با نامحون کاری نداشته باشم؟ اگه باهاش کاری نداشتم چرا باید میدوزدیدمش هوم
پاشدم از سر میز رفتم تا نامجون دیگه بقیه اشو نشنوه
جون سو : تروخد... ا ا/ت لط.. فا منو.. ببر ولی ولی با نام.. جون کاری نداشته.. باش ل.. طفا
ا/ت : نه من با تو کاری ندارم من با نامجون کار دارم
جون سو : بزار.. بزار صدا.. شو بشنوم لط.. فا
ا/ت : دلت واسش تنگ شده نه؟
جون سو : خی.. لی
پوزخند زدم
ا/ت : اما الان نمیشه متاسفم
جون سو : ا/ت.. التم.. .اسِت میکنم.. ترو... خدا ا/ت
ا/ت : گفتم که نمیشه وقتی میگم نمیشه یعنی نمیشه
بعدم قط کردم میگه منو ببر اونو ول کن عجب با خودش چی فکر کرده
رفته بودم تو اتاق طبقه بالا تا نامجون نشنوه درو باز کردم که برم بیرون دیدم نامجون پرت شد داخل فالگوش وایساده بود
ا/ت : ببینم تو فالگوش وایسادی
نامجون : جون سو چرا زنگ زده بود
ا/ت: که صدای تورو بشنوه خب بالاخره دوست داره حتما تو هم الان خیلی دلتنگشی
نامجون : چرا نزاشتی باهاش حرف بزنم
ا/ت : متاسفم الانم باشه نمیزارم به موقعش صدای عشقت رو میشنوی ناراحت نباش
نامجون : اون عشق من نیستتت( با داد گفت )
ا/ت : هی ببین منو داد نزنا چیه مگه دوسش نداری
نامجون : نه ندارم ندارم
ا/ت : ببین تا صبح هم دروغ بگی نمیتونی فرار کنی گفتم بدونی
نامجون ویو
وقتی نودلشو خورد و به صندلی تکیه داد بعد از چند دقیقه گوشیش زنگ خورد وقتی برداشت قیافش تو هم رفت
یهو گفت جون سو که فهمیدم جون سوعه چرا زنگ زده، اینجا هم منو ول نمیکنه نمیفهمیدم چی میگه بعدهم پاشد رفت بالا منم جوری که نفهمه پشتش راه افتادم باید میفهمیدم چی میگن رفت تو اتاق منم پشت در اتاق وایسادم میگفت الان نمیشه نمیدونم چی گفت که عصبی شد و گفت : گفتم که نمیشه وقتی میگم نمیشه یعنی نمیشه یعنی چی میخواد یهو درو باز کرد که پرت شدم تو اتاق گفت فالوش وایسادی باید میفهمیدم چی شده گفتم جون سو چرا زنگ زده گفت: که صدای تورو بشنوه واقعا هنوزم فکر میکنه من دوسش دارم باید براش توضیح بدم گفت : به موقعش صدای عشقت رو میشنوی نگران نباش عصابم خورد شد داد زدم اون عشق من نیست که گفت سر من داد نزنا باید براش توضیح بدم همه چیزو
بعد از این رفت پایین روی زمین نشستم و شروع کردم به فکر کردن چجوری باید براش توضیح میدادم میگفتم بعد اون شب باباش مجبورم کرد باهاش باشم نه نمیشه میرم همه چیزو تعریف میکنم تا بفهمه بعد از کلی فکر کردن رفتم پایین دیدم چراغا خاموشه میز جمع شده ا/تم روی مبلا خوابیده میخواستم هوا بخورم رفتم سمت در دستگیره درو کشیدم تا باز بشه ولی در قفل بود فکر همه جاشو کرده یهو صداش اومد
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
درخواستی هم دارید بگید (◍•ᴗ•◍)💜🌟
۶۹.۰k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.