رمان بازیگران زندگی
رمان بازیگران زندگی
part⁹⁷
(ویو جونگکوک)
از عمارت اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم واقعا حال و روحیه خوبی نداشتم به خاطر خواهرم ، درسته که خواهر ناتنیمه ولی به اندازه ز خواهر خونیم دوستش دارم
وقتی یاد خواهر واقعیم افتادم به زور خودم رو کنترل کردم گریه ام نگیره
درسته خواهر واقعیم ، ۴ سال قبل از اینکه مادر و پدرم بمیرن مادرم حامله شد ویک دختر به اسم آنا آورد که اون همون خواهر واقعیم بود ولی دکتر گفته بود به خاطر بیماری که داره زیاد عمر نمیکنه اون موقعه من ۸ سالم و آنا ۳ سالش بود اما وقتی میخواستیم تولد چهار سالگیش ر بگیریم به علت همون بیماری مُرد! ولی یمدت بعد از اون مادر و پدرم بخاطر اینکه هم من و هم اونا روحیشون بیاد سرجاش یک دختر دقیقا شبیه انا و همسن انا از پرورشگاه اوردن و اسمش رو گذاشتن جیوو...درسته اون قبلا هیچ اسمی نداشت ولی ما به عنوان خانواده ش پیشش بودیم و براش اسم انتخاب کردیم.
ا.ت متوجه ناراحتیم شد و با لحنی که انگار توی صداش یکم نگرانیه گفت
ا.ت : چیشده؟خوبی؟
جونگکوک : آ..آره فقط یکم نگران جیوو شدم
پام رو گذاشتم روی پدال ماشین و تا تونستم گاز دادم
ا.ت : جونگکوک چیکار میکنی الان هردومون رو به کشتن میدی
به حرفش گوش ندادم که تند گفت
ا.ت : جونگکوک اروم برو
تا به خودم اومدم ددم که یک ماشین سنگین جلومونه که سریع پام رو گذاشتم روی ترمز و دقیقا ۵ سانتی متر مونده بود تا به ماشین سنگین بخوریم
(( ماشین سنگینه سفید بوده آخه همیشه باید یه ماشین سنگین سفید باشه😂🤍))
ا.ت سرم ذاد زد
ا.ت : جونگکوک زده به سرت؟
سرم رو به صندلی تکون دادم ، خودم رو ولو کردم و چشمهام رو بستم
...
ادامه دارد🦋🕸
"فکر کن کسی رو که دوست داشته باشی ،دوستت نداشته باشه چون کسی که دوستت داشته رو دوست نداشتی خیلی از آدمها متوجه نمیشن"
'ا.ت'
خوشتون اومده؟نهههه خوشتون اومدهههههه😉😈😂
فکر کردید فیک داره تموم میشه؟
خب در اشتباهید چون فعلا داره شروع میشه یاع یاع یاع😈( با خنده های بابابزرگی جین)
part⁹⁷
(ویو جونگکوک)
از عمارت اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم واقعا حال و روحیه خوبی نداشتم به خاطر خواهرم ، درسته که خواهر ناتنیمه ولی به اندازه ز خواهر خونیم دوستش دارم
وقتی یاد خواهر واقعیم افتادم به زور خودم رو کنترل کردم گریه ام نگیره
درسته خواهر واقعیم ، ۴ سال قبل از اینکه مادر و پدرم بمیرن مادرم حامله شد ویک دختر به اسم آنا آورد که اون همون خواهر واقعیم بود ولی دکتر گفته بود به خاطر بیماری که داره زیاد عمر نمیکنه اون موقعه من ۸ سالم و آنا ۳ سالش بود اما وقتی میخواستیم تولد چهار سالگیش ر بگیریم به علت همون بیماری مُرد! ولی یمدت بعد از اون مادر و پدرم بخاطر اینکه هم من و هم اونا روحیشون بیاد سرجاش یک دختر دقیقا شبیه انا و همسن انا از پرورشگاه اوردن و اسمش رو گذاشتن جیوو...درسته اون قبلا هیچ اسمی نداشت ولی ما به عنوان خانواده ش پیشش بودیم و براش اسم انتخاب کردیم.
ا.ت متوجه ناراحتیم شد و با لحنی که انگار توی صداش یکم نگرانیه گفت
ا.ت : چیشده؟خوبی؟
جونگکوک : آ..آره فقط یکم نگران جیوو شدم
پام رو گذاشتم روی پدال ماشین و تا تونستم گاز دادم
ا.ت : جونگکوک چیکار میکنی الان هردومون رو به کشتن میدی
به حرفش گوش ندادم که تند گفت
ا.ت : جونگکوک اروم برو
تا به خودم اومدم ددم که یک ماشین سنگین جلومونه که سریع پام رو گذاشتم روی ترمز و دقیقا ۵ سانتی متر مونده بود تا به ماشین سنگین بخوریم
(( ماشین سنگینه سفید بوده آخه همیشه باید یه ماشین سنگین سفید باشه😂🤍))
ا.ت سرم ذاد زد
ا.ت : جونگکوک زده به سرت؟
سرم رو به صندلی تکون دادم ، خودم رو ولو کردم و چشمهام رو بستم
...
ادامه دارد🦋🕸
"فکر کن کسی رو که دوست داشته باشی ،دوستت نداشته باشه چون کسی که دوستت داشته رو دوست نداشتی خیلی از آدمها متوجه نمیشن"
'ا.ت'
خوشتون اومده؟نهههه خوشتون اومدهههههه😉😈😂
فکر کردید فیک داره تموم میشه؟
خب در اشتباهید چون فعلا داره شروع میشه یاع یاع یاع😈( با خنده های بابابزرگی جین)
- ۵.۶k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط