پارت۱۲
پارت۱۲
داستان: اولین روزی که باهاش آشنا شدم.
از اینجا موندیم:[یه جورایی دوس دارم برم خونش رو ببینم چطوریه؟!]
خب رفتم شیرینی خریدم که برم خونهٔ تهیونگ در رو زدم.🚪
تهیونگ:کیه...یه لحظه وایسا اومدم.
در رو برام باز کرد فک کنم تعجب کرده بود یه لحظه دیدم غذا روی گاز داره میسوزه زود به جای اینکه سلام کنم رفتم خونه و گاز رو خاموش کردم😅.
ا/ت:ای وای داشت می سوخت،عه سلام ببخشید بدون اجازه اومدم تو وقتی دیدم غذا می سوزه دیگه نفهمیدم دارم چیکار میکنم واقعا ببخشید،اومدم اینارو بدم و برم.
تهیونگ:خب راستش کار خوبی کردی ولی این چیه؟
ا/ت:شیرینی🥯🍩.
تهیونگ:واسه چی؟چیزی شده؟
ا/ت:نه بابا خونت رو تازه خریدی برا همین یه چیزی آوردم .
تهیونگ:آهان،مرسی دیگه همسایه شدیم برو بشین چایی بیارم بخوریم.
ا/ت:نه من مزاحم نمی شم.
تهیونگ:برو بشین.
ا/ت:باشه.
~یک ماه بعد~
کم مونده فیلم تموم بشه فک کنم ۲ هفته مونده و بعد از ۲ هفته مدیر همرو میبره سئول پارک ملی بوکان سان که خیلی معروفه و اگه توی گوگل بزنی میاره ولی قسمت آخر فیلم خیلی بده😅.
حمایت یادتون نره💗🥺
داستان: اولین روزی که باهاش آشنا شدم.
از اینجا موندیم:[یه جورایی دوس دارم برم خونش رو ببینم چطوریه؟!]
خب رفتم شیرینی خریدم که برم خونهٔ تهیونگ در رو زدم.🚪
تهیونگ:کیه...یه لحظه وایسا اومدم.
در رو برام باز کرد فک کنم تعجب کرده بود یه لحظه دیدم غذا روی گاز داره میسوزه زود به جای اینکه سلام کنم رفتم خونه و گاز رو خاموش کردم😅.
ا/ت:ای وای داشت می سوخت،عه سلام ببخشید بدون اجازه اومدم تو وقتی دیدم غذا می سوزه دیگه نفهمیدم دارم چیکار میکنم واقعا ببخشید،اومدم اینارو بدم و برم.
تهیونگ:خب راستش کار خوبی کردی ولی این چیه؟
ا/ت:شیرینی🥯🍩.
تهیونگ:واسه چی؟چیزی شده؟
ا/ت:نه بابا خونت رو تازه خریدی برا همین یه چیزی آوردم .
تهیونگ:آهان،مرسی دیگه همسایه شدیم برو بشین چایی بیارم بخوریم.
ا/ت:نه من مزاحم نمی شم.
تهیونگ:برو بشین.
ا/ت:باشه.
~یک ماه بعد~
کم مونده فیلم تموم بشه فک کنم ۲ هفته مونده و بعد از ۲ هفته مدیر همرو میبره سئول پارک ملی بوکان سان که خیلی معروفه و اگه توی گوگل بزنی میاره ولی قسمت آخر فیلم خیلی بده😅.
حمایت یادتون نره💗🥺
۱۹.۶k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.