پارت۴۹
#پارت۴۹
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
همه ریختن تواتاق مامان بادیدن وضعیت منواوناجیغی کشیدوبادوخودشو به من رسوند
خانم کاظمیم باگریه التماس میکردتااکتایواز پسرعوضیش جداکنه نمیدونم چقدگذشته بود باباواقای کاظمی اکتایوازش جداکردنواون اشغالوبردن بیرون
صدای دادوبیدادباباواقای کاظمی نشون از اینکه همه فهمیدن چه اتفاقی افتاده میداد
خیره به روبه روگریه میکردم شایدهمه ی ایناپنج دیقه ام نشدانقدی ترسیده بودم که متوجه ی هیچی نبودم
مامان که دیدبی حرف اشک میریزموهرچی اصرارکردچیزی نگفتم بالاخره ازاتاق رفتوتنهام گذاشت
کسی کنارم نشست که ترسیده خودموعقب کشیدم
_هیش نترس قربونت برم منم
برگشتم سمتش اگه اون نبود معلوم نبود چه بلایی سرم میومد
بغضم باصدای بلندی شکست گریه روازسرگرفتموخودموتوبغلش پرت کردم
سعی میکردارومم کنه
_من اینجام نفسم ازهیچی نترس دورت بگردم هیچکس نمیتونه بیادسمتت خب
سرموبه سینه اش فشوردم
بریده بریده گفتم
_اک..تای...اون...می...خواست...بهم...تجا...وز
_هیششش میکشمش حتی اگه از کنارت ردشه سرشومیبرم برای خانواده ی دیوثش میفرستم،همچی تموم شددیگه نمیزارم پاشونوبزارن تواین خونه
_ولی...مامان..ایناچی
شالموازروسرم برداشتوموهاموبوسید
_باهاشون حرف زدم میدونن اون بی ناموس بهت دست درازی کرده،اونام شرمندتن،بعدم فرداپسفردا اماده باش بهتره هرچه زودتربرگردیم تهران دیگه نمیتونم ازبین رفتنتوببینم
سرموتکون دادموحرفی نزدم که پتورو روجفتمون کشیدوگفت
_بخواب هوژینم فردا حرف میزنیم
اشکم بنداومده بودبامظلومیت نگاش کردم
_هوژین یعنی چی
لبخندی زدوگفت
_هوژین به کُردی یعنی نورزندگیم دلیل زندگیم
_مگه توکردی بلدی
_زیادنه یکم بلدم اونم مامانم وقتی خیلی کوچیک بودم چندتاکلمه بهم یاد دادکه دوس دارم همه روبه توبگم
لبخندکوچیکی زدم
_بگوببینم دیگه چی بلدی
کش موهاموبازکرددستشوکشیدلای موهام
_اول بگوببینم چرا خودسر رفتی موهاتورنگ کردی
لباموباناراحتی جلودادم
_الان یادت افتاد ده روزبیشترعه رنگ کردم
_نپرسیدم چون فرصتش پیش نمیومدهمش توقهرودعوابودیم
درحالی که باانگشتم خطای فرضی روسینه اش میکشیدم گفتم
_نمیدونم یهوزدبه سرم خوب نشده مگه
دوباره بوسه ای به موهام زدکه غرق درارامش شدم
_هناسگم معلومه قشنگ شدی ولی موهای خودت قشنگتربود دردت بِسَرم عزیزکم
باکنجکاوی پرسیدم
_خب اون کلمه ی اولی که گفتی معنیش چیه
باانگشت به نوک دماغم زد
_یعنی همه کسم همه چیزم عزیزم همه ی این معنیارومیده
لبخندی رولبم نقش بست که یهویادمامان ایناافتادم
_وای اکتای به کل مامان اینارویادمون رفت الان شک میکنن بروتواتاق خودت
درحالی که درازم میکردگفت
_هیش رفتن بخوابن منم گفتم بهت سرمیزنم بعدمیرم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
همه ریختن تواتاق مامان بادیدن وضعیت منواوناجیغی کشیدوبادوخودشو به من رسوند
خانم کاظمیم باگریه التماس میکردتااکتایواز پسرعوضیش جداکنه نمیدونم چقدگذشته بود باباواقای کاظمی اکتایوازش جداکردنواون اشغالوبردن بیرون
صدای دادوبیدادباباواقای کاظمی نشون از اینکه همه فهمیدن چه اتفاقی افتاده میداد
خیره به روبه روگریه میکردم شایدهمه ی ایناپنج دیقه ام نشدانقدی ترسیده بودم که متوجه ی هیچی نبودم
مامان که دیدبی حرف اشک میریزموهرچی اصرارکردچیزی نگفتم بالاخره ازاتاق رفتوتنهام گذاشت
کسی کنارم نشست که ترسیده خودموعقب کشیدم
_هیش نترس قربونت برم منم
برگشتم سمتش اگه اون نبود معلوم نبود چه بلایی سرم میومد
بغضم باصدای بلندی شکست گریه روازسرگرفتموخودموتوبغلش پرت کردم
سعی میکردارومم کنه
_من اینجام نفسم ازهیچی نترس دورت بگردم هیچکس نمیتونه بیادسمتت خب
سرموبه سینه اش فشوردم
بریده بریده گفتم
_اک..تای...اون...می...خواست...بهم...تجا...وز
_هیششش میکشمش حتی اگه از کنارت ردشه سرشومیبرم برای خانواده ی دیوثش میفرستم،همچی تموم شددیگه نمیزارم پاشونوبزارن تواین خونه
_ولی...مامان..ایناچی
شالموازروسرم برداشتوموهاموبوسید
_باهاشون حرف زدم میدونن اون بی ناموس بهت دست درازی کرده،اونام شرمندتن،بعدم فرداپسفردا اماده باش بهتره هرچه زودتربرگردیم تهران دیگه نمیتونم ازبین رفتنتوببینم
سرموتکون دادموحرفی نزدم که پتورو روجفتمون کشیدوگفت
_بخواب هوژینم فردا حرف میزنیم
اشکم بنداومده بودبامظلومیت نگاش کردم
_هوژین یعنی چی
لبخندی زدوگفت
_هوژین به کُردی یعنی نورزندگیم دلیل زندگیم
_مگه توکردی بلدی
_زیادنه یکم بلدم اونم مامانم وقتی خیلی کوچیک بودم چندتاکلمه بهم یاد دادکه دوس دارم همه روبه توبگم
لبخندکوچیکی زدم
_بگوببینم دیگه چی بلدی
کش موهاموبازکرددستشوکشیدلای موهام
_اول بگوببینم چرا خودسر رفتی موهاتورنگ کردی
لباموباناراحتی جلودادم
_الان یادت افتاد ده روزبیشترعه رنگ کردم
_نپرسیدم چون فرصتش پیش نمیومدهمش توقهرودعوابودیم
درحالی که باانگشتم خطای فرضی روسینه اش میکشیدم گفتم
_نمیدونم یهوزدبه سرم خوب نشده مگه
دوباره بوسه ای به موهام زدکه غرق درارامش شدم
_هناسگم معلومه قشنگ شدی ولی موهای خودت قشنگتربود دردت بِسَرم عزیزکم
باکنجکاوی پرسیدم
_خب اون کلمه ی اولی که گفتی معنیش چیه
باانگشت به نوک دماغم زد
_یعنی همه کسم همه چیزم عزیزم همه ی این معنیارومیده
لبخندی رولبم نقش بست که یهویادمامان ایناافتادم
_وای اکتای به کل مامان اینارویادمون رفت الان شک میکنن بروتواتاق خودت
درحالی که درازم میکردگفت
_هیش رفتن بخوابن منم گفتم بهت سرمیزنم بعدمیرم
۱.۷k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.