پارت۴۸
#پارت۴۸
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
ناخداگاه اخم کردموجدی گفتم
_اقای اقبالی...
پریدوسط حرفم _بگوجاوید
پوفی کشیدموحرفمواصلاح کردم
_اقاجاویدهم تومیدونی هم من میدونم که علاقه ای این وسط نیست وهردمون به اجبارالان اینجاییم پس بهتره بخاطرگلارهه هم شده خیلی رُک به همه بگیم علاقه ی به این ازدواج نداریم
ابرویی بالاانداخت
_اونوقت کی گفته من علاقه ای به این ازدواج ندارم
*بابهت نگاش کردم چی داشت میگفت
_مثل اینکه حالتون خوب نیست مگه خودتون نگفتیددوس دخترداریدوعاشقشیدو راضی به ازدواج باکس دیگه ای نیستید
کمی به سمتم مایل شدکه باچشای درشت شده نگاش کردم
_نظرم عوض شد ازتوبیشترازاون گلارهه ی نچسب خوشم اومدهه ازهمون لحظه که بغلت کردموبردمت خونه ام وچشاتودیدم میشه گفت دلموبردی
اخماموتو هم کشیدم عجب ادم لاشی بود ادمی که به همین راحتی از عشق چندساله اش بگذره به درد لای جرز دیوارم نمیخورهه
عقب تر رفتم که نیشخندی زدوبه حالت قبل برگشت
بانفرت گفتم
_جواب من منفیه اقای محترم واقعامتاسفم واسه ادمی مثل شماچقدمیتونیدوقیحوپست باشیدکه ازعشق چندسالتون بخاطریه کیس بهتربگذرید
متقابل اخمی کردتابه خودم بیام بازوهاموتودستش گرفتوهولم دادروتخت توشوک بودموقلبم ازترس به سینه ام میکوبیدکه خیمه زدروم
توصورتم باحرص گفت
_دِاخه اگه پست بودم لاشی بودم که توهمون بیهوشیت ترتیبتومیدادم انقدی حالت بدبودکه متوجه چیزی نشی
نه اینکه حتی لباساتم بدم یه زن عوض کنه
سنگینیشوانداخت روم که باترس نگاش کردم
_داری چه غلطی میکنی گمشو اونور
دستوپامیزدموسعی میکردم ازخودم دورش کنم
نگاهش خمارشده بودوبدجور دلموخالی میکرد کل تنم ازترس میلرزید
نگاهش ازچشام رولبم سرخورد
_ازدخترای چموشی مثل توبدجورخوشم میاد الانم دیرنشده تاپست بودنموبهت ثابت کنم هوم نظرت چیه طعم این لبای خوشگلتو بچشم یه تست کنم بعدبگیرمت
باحرفای وقیحانه اش موبه تنم سیخ شدصورتش هرلحطه نزدیک ترمیشدو
چندسانت مونده بودفاصله روتموم کنه که به خودم جرعت دادموازته دل جیغ زدم به قدری بلندکه شرط میبستم صداش به گوش بقیه ام رسیده
دستشوسریع گذاشت رودهنم باشهوت نگام کرد
_من مردهولی نیستم ولی توادموازخودبیخودمیکنی دیگم جیغ نزن دخترخوبی باش تاکارموبکنم زودبریم
اشکام شروع به باریدن کرد انقد دستوپازده بودم که دیگه جونی نداشتم
دستشواوردجلوشالموبازکنه که درباصدای بلندی بازشد
نگاه اشکیوترسیدم به اکتای افتاد صورتش به قدری سرخ شده بود ک ترسیدم سکته کنه
نعره ای بلندی زدواومدجلواون لاشیوازروم برداشتوپرت کرد روزمینوخودشم روشکمش نشست،بلندبلندفوش رکیک میدادومشت بود که به سروصورت اون عوضی میزد
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
ناخداگاه اخم کردموجدی گفتم
_اقای اقبالی...
پریدوسط حرفم _بگوجاوید
پوفی کشیدموحرفمواصلاح کردم
_اقاجاویدهم تومیدونی هم من میدونم که علاقه ای این وسط نیست وهردمون به اجبارالان اینجاییم پس بهتره بخاطرگلارهه هم شده خیلی رُک به همه بگیم علاقه ی به این ازدواج نداریم
ابرویی بالاانداخت
_اونوقت کی گفته من علاقه ای به این ازدواج ندارم
*بابهت نگاش کردم چی داشت میگفت
_مثل اینکه حالتون خوب نیست مگه خودتون نگفتیددوس دخترداریدوعاشقشیدو راضی به ازدواج باکس دیگه ای نیستید
کمی به سمتم مایل شدکه باچشای درشت شده نگاش کردم
_نظرم عوض شد ازتوبیشترازاون گلارهه ی نچسب خوشم اومدهه ازهمون لحظه که بغلت کردموبردمت خونه ام وچشاتودیدم میشه گفت دلموبردی
اخماموتو هم کشیدم عجب ادم لاشی بود ادمی که به همین راحتی از عشق چندساله اش بگذره به درد لای جرز دیوارم نمیخورهه
عقب تر رفتم که نیشخندی زدوبه حالت قبل برگشت
بانفرت گفتم
_جواب من منفیه اقای محترم واقعامتاسفم واسه ادمی مثل شماچقدمیتونیدوقیحوپست باشیدکه ازعشق چندسالتون بخاطریه کیس بهتربگذرید
متقابل اخمی کردتابه خودم بیام بازوهاموتودستش گرفتوهولم دادروتخت توشوک بودموقلبم ازترس به سینه ام میکوبیدکه خیمه زدروم
توصورتم باحرص گفت
_دِاخه اگه پست بودم لاشی بودم که توهمون بیهوشیت ترتیبتومیدادم انقدی حالت بدبودکه متوجه چیزی نشی
نه اینکه حتی لباساتم بدم یه زن عوض کنه
سنگینیشوانداخت روم که باترس نگاش کردم
_داری چه غلطی میکنی گمشو اونور
دستوپامیزدموسعی میکردم ازخودم دورش کنم
نگاهش خمارشده بودوبدجور دلموخالی میکرد کل تنم ازترس میلرزید
نگاهش ازچشام رولبم سرخورد
_ازدخترای چموشی مثل توبدجورخوشم میاد الانم دیرنشده تاپست بودنموبهت ثابت کنم هوم نظرت چیه طعم این لبای خوشگلتو بچشم یه تست کنم بعدبگیرمت
باحرفای وقیحانه اش موبه تنم سیخ شدصورتش هرلحطه نزدیک ترمیشدو
چندسانت مونده بودفاصله روتموم کنه که به خودم جرعت دادموازته دل جیغ زدم به قدری بلندکه شرط میبستم صداش به گوش بقیه ام رسیده
دستشوسریع گذاشت رودهنم باشهوت نگام کرد
_من مردهولی نیستم ولی توادموازخودبیخودمیکنی دیگم جیغ نزن دخترخوبی باش تاکارموبکنم زودبریم
اشکام شروع به باریدن کرد انقد دستوپازده بودم که دیگه جونی نداشتم
دستشواوردجلوشالموبازکنه که درباصدای بلندی بازشد
نگاه اشکیوترسیدم به اکتای افتاد صورتش به قدری سرخ شده بود ک ترسیدم سکته کنه
نعره ای بلندی زدواومدجلواون لاشیوازروم برداشتوپرت کرد روزمینوخودشم روشکمش نشست،بلندبلندفوش رکیک میدادومشت بود که به سروصورت اون عوضی میزد
۱.۷k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.