set me free
#set_me_free
#پارت_36
پاهام شل شده بودن
چه خبره اینجا ؟
قطره های اشکم یکی بعد از دیگری پایین میومد
دادگاه تموم شده بود و من هنوز محو دست هایی بودم کع دور میا حلقه شده بود
آقای چویی اومد سمتم و گفت : بیا بریم دادگاه به سه روز دیگه موکول شد
من هنوز همهی حواسم سمت میا بود
با تموم شدن دادگاه نا خودآگاه به سمت میا رفتم
میا از جاش بلند شد و عقب رفت
نگهبان ها دویدند و دستم رو گرفتن
آستینم بالا رفت و دست های نگاهبان هل به ز.خم هام خورد
در.د عجیبی توی بند بند وجودم بوجود اومد
ولی هنوز نگاهم به میا بود
میا نگاهش به دستام افتاد چشماش درشت شد
خیلی نکشید که آقای چویی داد زد : مگه نمیبینین دستش زخمه ول دستشو
از بخیه هام کمی خون اومده بود
آقای چویی گفت : بیا بریم
رو به میا گفتم : بیا فقط یه بار با هم حرف بزنیم
جوآن دستش رو طرف میا دراز کرد
میا با نگاه پر از اشکش دست جوآن رو گرفت و رفتن
من بار دیگه مردم
بازم بی محلی بهم کرده بود
با آقای چویی برگشتیم بیمارستان
هنوز توی شک بودم که آقای چویی پرسید : اون پسره جوآن رو میشناسی؟ همش اطراف میا میچرخه
: آره قبلا با هم صمیمی بودیم
:چی؟
آقای چویی با تعجب نگاهم کرد و گفت : یعنی یعنی
بعد با عجله بیرون رفت
با تعجب نگاه کردم
چرا هیچی بهم نمیگفت
دوباره یاد دست های به هم گره خورده میا و جوآن افتادم
قلبم رو از درد فشار دادم و گفتم : چجور داری این همه درد رو تحمل میکنی؟
نفسی عمیق کشیدم و سرم رو روی زانو هام گذاشتم
`°•
#پارت_36
پاهام شل شده بودن
چه خبره اینجا ؟
قطره های اشکم یکی بعد از دیگری پایین میومد
دادگاه تموم شده بود و من هنوز محو دست هایی بودم کع دور میا حلقه شده بود
آقای چویی اومد سمتم و گفت : بیا بریم دادگاه به سه روز دیگه موکول شد
من هنوز همهی حواسم سمت میا بود
با تموم شدن دادگاه نا خودآگاه به سمت میا رفتم
میا از جاش بلند شد و عقب رفت
نگهبان ها دویدند و دستم رو گرفتن
آستینم بالا رفت و دست های نگاهبان هل به ز.خم هام خورد
در.د عجیبی توی بند بند وجودم بوجود اومد
ولی هنوز نگاهم به میا بود
میا نگاهش به دستام افتاد چشماش درشت شد
خیلی نکشید که آقای چویی داد زد : مگه نمیبینین دستش زخمه ول دستشو
از بخیه هام کمی خون اومده بود
آقای چویی گفت : بیا بریم
رو به میا گفتم : بیا فقط یه بار با هم حرف بزنیم
جوآن دستش رو طرف میا دراز کرد
میا با نگاه پر از اشکش دست جوآن رو گرفت و رفتن
من بار دیگه مردم
بازم بی محلی بهم کرده بود
با آقای چویی برگشتیم بیمارستان
هنوز توی شک بودم که آقای چویی پرسید : اون پسره جوآن رو میشناسی؟ همش اطراف میا میچرخه
: آره قبلا با هم صمیمی بودیم
:چی؟
آقای چویی با تعجب نگاهم کرد و گفت : یعنی یعنی
بعد با عجله بیرون رفت
با تعجب نگاه کردم
چرا هیچی بهم نمیگفت
دوباره یاد دست های به هم گره خورده میا و جوآن افتادم
قلبم رو از درد فشار دادم و گفتم : چجور داری این همه درد رو تحمل میکنی؟
نفسی عمیق کشیدم و سرم رو روی زانو هام گذاشتم
`°•
۱.۲k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.