set me free
#set_me_free
#پارت_37
* میا **
: جوآن تو بهم گفتی اون حالش خوبه
چرا زیر چشماش انقدر گود بود؟
چرا لاغر شده بود؟
دست هاش ... دستهاش چرا این شکلی بود؟؟؟
با یاد آوری دستاش ، روی مبل افتادم : خود.کشی کرده بود؟
جوآن عصبانی داد زد : مگه مهمه؟ نمیفهمم اون احم.ق چرا انقدر برات مهمه؟ میفهمی؟؟ میخواست بک.شتت!!
راست میگفت ولی چرا نمیتونستم ازش دل بکن.م واقعا؟
من من هنوز دوستش داشتم .....
گفتم : احتمالا اون روی شیط.انیش رو من دیدم و بهم چا.قو زده یعنی یعنی اون خودش نبوده
گفت : چی داری میگی همه اون ها یکین
: نه نیستن جیمین جیمین اون نیست
پوزخندی زد و به عقب رفت : تو هم مثل اون اح.مقی
و رفت
قطره های اش.کم پایین اومد
روی زمین نشستم
جیمین
امروز روز آخر داد.گاهه
آقای چویی این اطمینان رو بهم داده که نمیرم زندان
ولی چرا و چجوری هیچی نمیگه
بی حوصله به داد.گاه رفتم
دیگه برام عادی شده بود میا و جوآن با هم باشن
ولی هنوزم وقتی میرفتیم داد.گاه نمیتونستم چشم ازش بردارم
قاضی اومد و همه بلند شدن
و بازن دادگاه شروع شد
آقای چویی بلند شد و با اطمینان جلو رفت
: میخوام یه مدرک جدید ارائه کنم که نشون بده مت.هم بی گ.ناهه
اول اینکه من قبلا گفته بودم مته.م چپ دست هستش ولی چا.قو به سمت راست خانوم میا خورده
حالا میخوام یه شاهد رو به داد.گاه بیارم
با اجازه قا.ضی دختر جوونی وارد دادگاه شد و به سمت جایگاه شاهد رفت
آقای چویی : خب خانوم سولی شما اون شب با شنیدن صدا به سمت کلبه رفتین درسته؟
: ب.ب.بله
آقای چویی : برا چی اونجا بودین
: پدر من زیاد به اون جاده میره و نزدیکی کلبه کار میکنه اون شب تنها بودم و با پدرم رفتم
آقای چویی : خب بگو چی دیدی؟
: من من یه صدایی شنیدم به سمت کلبه رفتم که دیدم دوتا پسر یا یه دختر توی کلبه هستن انگار انگار دختره و یه پسره مس.ت بودن
اون یکی پسره به دختره نزدیک شد و با چاقو به سمت دختره رفت
آقای چویی : خب تو فیلم گرفتی ازشون درسته؟
: آره اره
آقای چویی : اگه اجازه بدین فیلم رو بذارم
با اجازه قا.ضی فیلم رو گذاشتن
`°• >
#پارت_37
* میا **
: جوآن تو بهم گفتی اون حالش خوبه
چرا زیر چشماش انقدر گود بود؟
چرا لاغر شده بود؟
دست هاش ... دستهاش چرا این شکلی بود؟؟؟
با یاد آوری دستاش ، روی مبل افتادم : خود.کشی کرده بود؟
جوآن عصبانی داد زد : مگه مهمه؟ نمیفهمم اون احم.ق چرا انقدر برات مهمه؟ میفهمی؟؟ میخواست بک.شتت!!
راست میگفت ولی چرا نمیتونستم ازش دل بکن.م واقعا؟
من من هنوز دوستش داشتم .....
گفتم : احتمالا اون روی شیط.انیش رو من دیدم و بهم چا.قو زده یعنی یعنی اون خودش نبوده
گفت : چی داری میگی همه اون ها یکین
: نه نیستن جیمین جیمین اون نیست
پوزخندی زد و به عقب رفت : تو هم مثل اون اح.مقی
و رفت
قطره های اش.کم پایین اومد
روی زمین نشستم
جیمین
امروز روز آخر داد.گاهه
آقای چویی این اطمینان رو بهم داده که نمیرم زندان
ولی چرا و چجوری هیچی نمیگه
بی حوصله به داد.گاه رفتم
دیگه برام عادی شده بود میا و جوآن با هم باشن
ولی هنوزم وقتی میرفتیم داد.گاه نمیتونستم چشم ازش بردارم
قاضی اومد و همه بلند شدن
و بازن دادگاه شروع شد
آقای چویی بلند شد و با اطمینان جلو رفت
: میخوام یه مدرک جدید ارائه کنم که نشون بده مت.هم بی گ.ناهه
اول اینکه من قبلا گفته بودم مته.م چپ دست هستش ولی چا.قو به سمت راست خانوم میا خورده
حالا میخوام یه شاهد رو به داد.گاه بیارم
با اجازه قا.ضی دختر جوونی وارد دادگاه شد و به سمت جایگاه شاهد رفت
آقای چویی : خب خانوم سولی شما اون شب با شنیدن صدا به سمت کلبه رفتین درسته؟
: ب.ب.بله
آقای چویی : برا چی اونجا بودین
: پدر من زیاد به اون جاده میره و نزدیکی کلبه کار میکنه اون شب تنها بودم و با پدرم رفتم
آقای چویی : خب بگو چی دیدی؟
: من من یه صدایی شنیدم به سمت کلبه رفتم که دیدم دوتا پسر یا یه دختر توی کلبه هستن انگار انگار دختره و یه پسره مس.ت بودن
اون یکی پسره به دختره نزدیک شد و با چاقو به سمت دختره رفت
آقای چویی : خب تو فیلم گرفتی ازشون درسته؟
: آره اره
آقای چویی : اگه اجازه بدین فیلم رو بذارم
با اجازه قا.ضی فیلم رو گذاشتن
`°• >
۲.۲k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.