set me free
#set_me_free
#پارت_34
خسته شده بودم دیگه
فقط روی این تخت خوابیده بودم و کاری نمیکردم
چند بار هم اومدن ببرنم زن.دان ولی نمیدونم چیشد که نذاشتن
بالاخره روز دادگاه رسیده بود
ابن چند روزه آقای چویی واقعا زحمت کشیده بود
ولی بهم نمیگفت به چیا رسیده.
ازش درمورد حال میا پرسیدم ولی جوابی بهم نداد
احتمالا امروز توی دادگاه بتونم ببینمش
در باز شد و آقای چویی داخل اومد : آماده ای؟
: آره بریم
با هم راه افتادیم
دستام هنوز خوب نشده بودن
ولی باند ها رو باز کرده بودم
به داد.گاه رسیدیم
پیاده شدم
نمیدونم چرا اضطراب گرفته بودم
نه برای اینکه قراره بازجویی بشم
برای دیدارم با میا اضطراب داشتم
تا داد.گاه هزار جور توی خیالم باهاش حرف زده بودم
هر قدمی که برمیداشتم تپش قلبم تند تر میشد
در باز و داخل رفتم
پشت سکوی متهم ایستادم
حس بدی داشت
جایی ایستاده بودم که قا.تل ها می ایستادند
اره خب منم یه قا.تلم
به اطراف نگاه کردم میا رو ندیدم
آهی کشیدم
شروع شد
: مته.م آقای پارک جیمین شما به ج.رم اقدام به قت.ل جانگ میا اینجایین
آقای چویی بلند شد
میا هم وکیل داشت
یک به یک با قاضی حرف میزدن
توجهی نمیکردم به اینکه چیا میگن
نگاهم به در بود
منتظر میا بودم
ولی انگار نمیومد
سرم رو پایین انداختم
با باز شدن در امید دوباره گرفتم نگاه کردم خودشه میا بود
لبخند زدم
میا با دیدن من انگار که ترسیده باشه به سمت عقب رفت که ک.سی برخورد کرد
دقیق تر شدم اون جوآن بود
جوآن بازوهای میا رو گرفت و چیزی بهش گفت
بعد دستش رو گرفت و آروم آروم جلو آوردش و نشوندش
از کی انقدر با هم صمیمی شده بودن؟
میا خودش رو توی بغ.ل جوآن جا کرد و بهش چسبیده بود
نمیتونستم چیزی رو که میبینم باور کنم
جوآن رفیق صمیمی من حتی یه بارم به دیدن من نیومده بود اونوقت اینجوری به میا چسبیده بود؟
`°•
#پارت_34
خسته شده بودم دیگه
فقط روی این تخت خوابیده بودم و کاری نمیکردم
چند بار هم اومدن ببرنم زن.دان ولی نمیدونم چیشد که نذاشتن
بالاخره روز دادگاه رسیده بود
ابن چند روزه آقای چویی واقعا زحمت کشیده بود
ولی بهم نمیگفت به چیا رسیده.
ازش درمورد حال میا پرسیدم ولی جوابی بهم نداد
احتمالا امروز توی دادگاه بتونم ببینمش
در باز شد و آقای چویی داخل اومد : آماده ای؟
: آره بریم
با هم راه افتادیم
دستام هنوز خوب نشده بودن
ولی باند ها رو باز کرده بودم
به داد.گاه رسیدیم
پیاده شدم
نمیدونم چرا اضطراب گرفته بودم
نه برای اینکه قراره بازجویی بشم
برای دیدارم با میا اضطراب داشتم
تا داد.گاه هزار جور توی خیالم باهاش حرف زده بودم
هر قدمی که برمیداشتم تپش قلبم تند تر میشد
در باز و داخل رفتم
پشت سکوی متهم ایستادم
حس بدی داشت
جایی ایستاده بودم که قا.تل ها می ایستادند
اره خب منم یه قا.تلم
به اطراف نگاه کردم میا رو ندیدم
آهی کشیدم
شروع شد
: مته.م آقای پارک جیمین شما به ج.رم اقدام به قت.ل جانگ میا اینجایین
آقای چویی بلند شد
میا هم وکیل داشت
یک به یک با قاضی حرف میزدن
توجهی نمیکردم به اینکه چیا میگن
نگاهم به در بود
منتظر میا بودم
ولی انگار نمیومد
سرم رو پایین انداختم
با باز شدن در امید دوباره گرفتم نگاه کردم خودشه میا بود
لبخند زدم
میا با دیدن من انگار که ترسیده باشه به سمت عقب رفت که ک.سی برخورد کرد
دقیق تر شدم اون جوآن بود
جوآن بازوهای میا رو گرفت و چیزی بهش گفت
بعد دستش رو گرفت و آروم آروم جلو آوردش و نشوندش
از کی انقدر با هم صمیمی شده بودن؟
میا خودش رو توی بغ.ل جوآن جا کرد و بهش چسبیده بود
نمیتونستم چیزی رو که میبینم باور کنم
جوآن رفیق صمیمی من حتی یه بارم به دیدن من نیومده بود اونوقت اینجوری به میا چسبیده بود؟
`°•
۱.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.