P12
رفتم سمت دستشویی . توی راه وقتی میخواستم از کنار سالن غذاخوری رد شم صدای کسی باعث وایسادنم شد .
S : ببین کی اینجاست .
نگاهم رو به صاحب صدا دادم اما مثل همیشه میدونستم کی در انتظارمه ، با نگاهی که نهایت سردی توش موج میزد نگاهش میکردم ، آروم از روی صندلی بلند شد و به سمتم قدم برداشت ، اومد و جلوم وایساد و همینطور که قسمت کوچیکی از موهام رو دور انگشتش می پیچید با لحن تیکه اندازی گفت : چیه نمیتونی صبحونه بخوری ؟
در حالی که نفرت تو چشام جمع شده بود دوباره لباسم رو با دستم مچاله کردم دلم میخواست همین الان با مشت بزنم تو صورتش تا تلافی دیروزش در بیاد اما خودم رو کنترل میکردم تا چیزی بهش نگم و کاری نکنم ، چند ثانیه بعد صدای خنده جمعیت توی سالن پیچید و گوشم رو پر کرد .
S : میخوای به خانم کیم بگم تا یکم بهت رحم کنه ها ؟
بعدم آبروهاش رو با یه لبخند بالا انداخت و گفت : نظرت چیه ؟
دوباره چیزی بهش نگفتم واقعا دلم نمیخواست که خانم کیم از داشتن ناهار هم محرومم کنه پس فقط حرفم رو خوردم و با نفرت نگاهش کردم .
S : اخی ا/ت بیچاره
وقتی اسمم رو گفت خیلی ناگهانی یادم افتاد من تا حالا اسمش رو نشنیده بودم و هیچ وقت اسم اونو نمیدونستم و فقط به عنوان پسره عوضی توی ذهنم خطابش میکردم ، تمام اعتماد به نفسم رو جمع کردم و محکم گفتم .
ا/ت : ببینم تو .... اسم نداری ؟
خنده بلندی کرد و گفت : معلومه که دارم ..... اما میدونی چیه به تو نمیگم که
خواستم حرفی بزنم که همون لحظه صدای آجوما اومد که بلند داد زد : لی هون بیا صبحونتو بگیر .
ا/ت : لی هون ؟ پس اسمت اینه
حالت قیافش عوض شد انگار دلش نمیخواست من حالا حالا ها اسمش رو بدونم ، نگاهش رو ازم گرفت و رو به آجوما گفت : الان میام
از این قیافه غیر منتظرش خندم گرفت ، سعی کردم خندم رو کنترل کنم اما نشد و زیر لب خندیدم .
سریع نگاهش رو از خانم کیم گرفت و دوباره برگشت سمت من و گفت : به من خندیدی ؟
خواستم بگم اره ولی هنوز حرفی نزده بودم که صدای یه نفر نظرم رو جلب کرد .
B : ولش کن
نگاهم رو بهش دادم یه پسر قد بلند با موهای لخت بود که تقریبا موهاش تا روی چشمش میرسید ، از سر میزش بلند شد و اومد سمت ما .
S : ببین کی اینجاست .
نگاهم رو به صاحب صدا دادم اما مثل همیشه میدونستم کی در انتظارمه ، با نگاهی که نهایت سردی توش موج میزد نگاهش میکردم ، آروم از روی صندلی بلند شد و به سمتم قدم برداشت ، اومد و جلوم وایساد و همینطور که قسمت کوچیکی از موهام رو دور انگشتش می پیچید با لحن تیکه اندازی گفت : چیه نمیتونی صبحونه بخوری ؟
در حالی که نفرت تو چشام جمع شده بود دوباره لباسم رو با دستم مچاله کردم دلم میخواست همین الان با مشت بزنم تو صورتش تا تلافی دیروزش در بیاد اما خودم رو کنترل میکردم تا چیزی بهش نگم و کاری نکنم ، چند ثانیه بعد صدای خنده جمعیت توی سالن پیچید و گوشم رو پر کرد .
S : میخوای به خانم کیم بگم تا یکم بهت رحم کنه ها ؟
بعدم آبروهاش رو با یه لبخند بالا انداخت و گفت : نظرت چیه ؟
دوباره چیزی بهش نگفتم واقعا دلم نمیخواست که خانم کیم از داشتن ناهار هم محرومم کنه پس فقط حرفم رو خوردم و با نفرت نگاهش کردم .
S : اخی ا/ت بیچاره
وقتی اسمم رو گفت خیلی ناگهانی یادم افتاد من تا حالا اسمش رو نشنیده بودم و هیچ وقت اسم اونو نمیدونستم و فقط به عنوان پسره عوضی توی ذهنم خطابش میکردم ، تمام اعتماد به نفسم رو جمع کردم و محکم گفتم .
ا/ت : ببینم تو .... اسم نداری ؟
خنده بلندی کرد و گفت : معلومه که دارم ..... اما میدونی چیه به تو نمیگم که
خواستم حرفی بزنم که همون لحظه صدای آجوما اومد که بلند داد زد : لی هون بیا صبحونتو بگیر .
ا/ت : لی هون ؟ پس اسمت اینه
حالت قیافش عوض شد انگار دلش نمیخواست من حالا حالا ها اسمش رو بدونم ، نگاهش رو ازم گرفت و رو به آجوما گفت : الان میام
از این قیافه غیر منتظرش خندم گرفت ، سعی کردم خندم رو کنترل کنم اما نشد و زیر لب خندیدم .
سریع نگاهش رو از خانم کیم گرفت و دوباره برگشت سمت من و گفت : به من خندیدی ؟
خواستم بگم اره ولی هنوز حرفی نزده بودم که صدای یه نفر نظرم رو جلب کرد .
B : ولش کن
نگاهم رو بهش دادم یه پسر قد بلند با موهای لخت بود که تقریبا موهاش تا روی چشمش میرسید ، از سر میزش بلند شد و اومد سمت ما .
۳.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.