پارت ۲۵
#پارت_۲۵
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
ارسلان : پارسا میکشمت میکشمت
پارسا : هه😏
بچه ها برید بیرون
پسرا رفتن بیرون
دیانا : میگید یا نه
پارسا : خو داستان از اونجا شروع میشه که ارسلان چند سال پیش با دختر داییش، آوا رل میزنه
داشت قلبم میومد تو دهنم
ارس.. ارسلان که یع..نی چی؟!
فقط یه نگاه نامیدی به ارسلان کردم
پارسا : از اونجا که من عاشق آوا بودم بهش پیشنهاد دادم اما ارسلان جلوم وایساد و نذاشت با آوا باشم
آوا کم کم از من بدش اومد و حتی دیگه به من نگاه هم نمیکرد
آره حالا من میخوام انتقام بگیرم اونم از تو دیانا!
این چی داشت میگفت؟!
پارسا : ارسلان تو باید بفهمی
باید بفهمی که نداشتن یعنی چی
باید بفهمی که اون چند سال که آوا رو از من دور کردی من چه دردی کشیدم
دیدم اسلحشو گذاشت رو سرم
پارسا : آخرین حرفت چیه
یهو دیدم ارسلان دستشو باز کرد و پارسا رو هول داد و اسلحشو ازش گرفت
پسرا اومدن تو ارسلان به پای یکیشون شلیک کرد و سریع دست منو باز کرد و دستمو گرفت و الفرار
ارسلان : به خدا اگه یکیتون قدم از قدم برداره به جفتتون شلیک میکنم
بعد تند تند از آپارتمان اومدیم بیرون
وسطای خیابون که رسیدیم فهمیدم توی تجریشیم
دستمو از دست ارسلان کشیدم که برگشت
ارسلان : بیا دیگه الان میانا
دیانا: واقعا توقع نداری که همچنان باهات رل بمونم
اگه من میمردم خونش گردن تو بود ارسلان
همه این کارا رو تو کردی
الانم دیگه لازم نکرده بیای دنبالم
دیگه بین من و تو هیچی نیست هیچی
ارسلان : اما دیانا...
دیانا : دیانا و چی؟
سیگار که میکشدی بهم نگفتی
گفتی که رل نداشتم که داشتی
دیگه چیزی هست که دروغ باید میگفتی
ارسلان من فقط از تو یچی خواستم اونم صداقت بود
همینم نتونستی حفظ کنی
و جدایی😂💔
ولی برمیگردن نگران نباشید عیزان😂💔
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
ارسلان : پارسا میکشمت میکشمت
پارسا : هه😏
بچه ها برید بیرون
پسرا رفتن بیرون
دیانا : میگید یا نه
پارسا : خو داستان از اونجا شروع میشه که ارسلان چند سال پیش با دختر داییش، آوا رل میزنه
داشت قلبم میومد تو دهنم
ارس.. ارسلان که یع..نی چی؟!
فقط یه نگاه نامیدی به ارسلان کردم
پارسا : از اونجا که من عاشق آوا بودم بهش پیشنهاد دادم اما ارسلان جلوم وایساد و نذاشت با آوا باشم
آوا کم کم از من بدش اومد و حتی دیگه به من نگاه هم نمیکرد
آره حالا من میخوام انتقام بگیرم اونم از تو دیانا!
این چی داشت میگفت؟!
پارسا : ارسلان تو باید بفهمی
باید بفهمی که نداشتن یعنی چی
باید بفهمی که اون چند سال که آوا رو از من دور کردی من چه دردی کشیدم
دیدم اسلحشو گذاشت رو سرم
پارسا : آخرین حرفت چیه
یهو دیدم ارسلان دستشو باز کرد و پارسا رو هول داد و اسلحشو ازش گرفت
پسرا اومدن تو ارسلان به پای یکیشون شلیک کرد و سریع دست منو باز کرد و دستمو گرفت و الفرار
ارسلان : به خدا اگه یکیتون قدم از قدم برداره به جفتتون شلیک میکنم
بعد تند تند از آپارتمان اومدیم بیرون
وسطای خیابون که رسیدیم فهمیدم توی تجریشیم
دستمو از دست ارسلان کشیدم که برگشت
ارسلان : بیا دیگه الان میانا
دیانا: واقعا توقع نداری که همچنان باهات رل بمونم
اگه من میمردم خونش گردن تو بود ارسلان
همه این کارا رو تو کردی
الانم دیگه لازم نکرده بیای دنبالم
دیگه بین من و تو هیچی نیست هیچی
ارسلان : اما دیانا...
دیانا : دیانا و چی؟
سیگار که میکشدی بهم نگفتی
گفتی که رل نداشتم که داشتی
دیگه چیزی هست که دروغ باید میگفتی
ارسلان من فقط از تو یچی خواستم اونم صداقت بود
همینم نتونستی حفظ کنی
و جدایی😂💔
ولی برمیگردن نگران نباشید عیزان😂💔
۷.۱k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.