پارت ۲۳
#پارت_۲۳
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
رفتیم تو گلفروشی
ارسلان : سلام
مغازه دار : سلام خوش اومدید
ارسلان : ممنون
چند دیقه بعد با دیانا گل و انتخاب کردیم و اومدیم بیرون
ارسلان : دیانا از این کوچه هم راه داره بیا از اینجا بریم سریع تر میشه
دیانا : خو باش بریم
وسطای کوچه بودیم که یهو دیدم همون پسرا که اونروز دیانا رو توی دستشویی گیرش آورده بودن جلومون وایسادن
برا چند ثانیه منو دیانا خشکمون زد
یهو دیدم دیانا دست منو کشید تا فرار کنیم
ولی پسره مانتوی دیانا رو گرفت و کشیدش سمت خودش
ارسلان : دست کثیفت و بکش ببینم
دیانا :
تا ارسلان گفت دستشو کثیفتو بکش
یکی از اون پسرا ارسلان و هل داد که ارسلان خورد زمین و سرش خون اومد
دیانا : ولم کن عوضی
ارسلااااااااااااااان
ارسلان تا خواست پاشه پسره کردش توی ماشین
منم پسره دستامو از پشت بست و کردنم توی ماشین
یهو دیدم پسرا اومدن نشستن و یه ماسک بزرگ زدن
تا خواستم چیزی به ارسلان بگم که دیدم آروم آروم چشام گرم شد و خوابم گرفت
نمیدونم چقد گذشت که صدای ارسلانو شنیدم
ارسلان : دیانا! دیانا!
آروم آروم چشامو باز کردم توی یه اتاق بودیم که یه میز داشت و دوتا صندلی که دستای منو ارسلان رو از پشت بسته بودن
دیانا : من کجام؟!
ارسلان : اون عوضیا نمیدونم آوردنمون کجا
چند ثانیه بعد از اینکه حرف ارسلان تموم شد در اتاق باز شد
یه پسره حدودا ۲۵ ساله وارد اتاق شد با یه کت و شلوار مشکی که معلوم بود رئیس اون دو سه تا پسراس
یهو رنگ از صورت ارسلان رفت تا اون پسر و دید
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
رفتیم تو گلفروشی
ارسلان : سلام
مغازه دار : سلام خوش اومدید
ارسلان : ممنون
چند دیقه بعد با دیانا گل و انتخاب کردیم و اومدیم بیرون
ارسلان : دیانا از این کوچه هم راه داره بیا از اینجا بریم سریع تر میشه
دیانا : خو باش بریم
وسطای کوچه بودیم که یهو دیدم همون پسرا که اونروز دیانا رو توی دستشویی گیرش آورده بودن جلومون وایسادن
برا چند ثانیه منو دیانا خشکمون زد
یهو دیدم دیانا دست منو کشید تا فرار کنیم
ولی پسره مانتوی دیانا رو گرفت و کشیدش سمت خودش
ارسلان : دست کثیفت و بکش ببینم
دیانا :
تا ارسلان گفت دستشو کثیفتو بکش
یکی از اون پسرا ارسلان و هل داد که ارسلان خورد زمین و سرش خون اومد
دیانا : ولم کن عوضی
ارسلااااااااااااااان
ارسلان تا خواست پاشه پسره کردش توی ماشین
منم پسره دستامو از پشت بست و کردنم توی ماشین
یهو دیدم پسرا اومدن نشستن و یه ماسک بزرگ زدن
تا خواستم چیزی به ارسلان بگم که دیدم آروم آروم چشام گرم شد و خوابم گرفت
نمیدونم چقد گذشت که صدای ارسلانو شنیدم
ارسلان : دیانا! دیانا!
آروم آروم چشامو باز کردم توی یه اتاق بودیم که یه میز داشت و دوتا صندلی که دستای منو ارسلان رو از پشت بسته بودن
دیانا : من کجام؟!
ارسلان : اون عوضیا نمیدونم آوردنمون کجا
چند ثانیه بعد از اینکه حرف ارسلان تموم شد در اتاق باز شد
یه پسره حدودا ۲۵ ساله وارد اتاق شد با یه کت و شلوار مشکی که معلوم بود رئیس اون دو سه تا پسراس
یهو رنگ از صورت ارسلان رفت تا اون پسر و دید
۹.۷k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.