پارت

#پارت_۲۷
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!

نمیدونستم چیکار کنم
الان بچه ها نگران میشن که اه

دیانا :

بعد از نیم ساعت رسیدم بیمارستان همه بچه ها دم بیمارستان منتظر من و ارسلان بودن
ارسلان تر زدی رفت تو جشن ممد

نیکا تند تند اومد جلو

نیکا : آجی خوبی
نگران شدیم بابا
اِ ارسلان کو ؟

دیانا : نیکا اسم اونو دیگه جلو رو من نیار
نیکا : چرا؟!
دیانا : همین که گفتم
نیکا : چیشده خب!؟
دیانا : نیکا در مورد ارسلان حرف نزننننن (با داد)

یهو دیدم نیکا ترسید یه قدم رفت عقب

دیانا : شرمنده آجی اعصابم خورده

رفتیم جلو و به ممد تبریک گفتم
بچه ها هی داشتن دنبال ارسلان میگشتن که گفتم خیالشونو راحت کنم

دیانا : آقا منو ارسلان کات کردیم راحت شدید

همه بچه ها در عرض دو سه ثانیه شوک بودن

متین : خ..خو ارسلان کجاست الان
دیانا : متین خواهشا در مورد اون حرف نزن که نمیخوام جشن ممد بهم بخوره
متین : با..باش
دیدگاه ها (۰)

#پارت_۲۸#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!رفتیم تو کافه یهو بچه ها ...

#پارت_۲۹#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!متین : اِ دیانا اینجوری ن...

#پارت_۲۶دیانا: خدافظ آقای ارسلان یه دربست گرفتم رفتم بیمارست...

#پارت_۲۵#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : پارسا میکشمت میک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط