اورا

🔹 #او_را ... (۳۳)



رسیدم جلو در خونه عرشیا و زنگو زدم
یکم طول کشید تا درو باز کنه ...

با آسانسور رفتم بالا و دیدم در واحدش بازه .

از جلوی در صداش زدم اما جواب نداد !!

یکم ترسیدم اما آروم رفتم داخل
از راهرو کوتاه ورودی گذشتم و پیچیدم سمت راست
که صدای دست زدن و جیغ و سوت ، باعث شد از ترس جیغ بزنم 😨

💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-سی-و-سوم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را ... (۳۴)دوستاش خیلی شوخ و بامزه بودنموقع خوردن کیک...

🔹 #او_را ... (۳۵)عرشیا واقعا سورپرایزم کرده بود !تا چنددقیق...

🔹 #او_را ... (۳۲)دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینماز بع...

🔹 #او_را ... (۳۱)کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمامو بستمخوابم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط