به نظرت خیلی دستو پا چلفتی نیستینیشخند
𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:⁴
.... : به نظرت خیلی دستو پا چلفتی نیستی؟(نیشخند)
پروو ام هست...دستشو با خشم پس زدم و بلند شدم و رو به روش ایستادم
نلا: به نظرت یکم کور نیستی که یه اسب که روش سوار کاره رو نمیبینی و عین گراز راهتو میکشی و میری؟
.... : هعییی...اروم برو! این چه طرز حرف زدن با یه مرده؟ میدونی من کیم؟
نلا: مهم نیست کی هستی ولی مادرت بهت یاد نداده با یه خانم چطور باید صحبت کرد؟ اصن تو کور بودی ندیدی چرا طلبکاری؟
.... : دیگه داری پرو میشی بگو ببینم اسمت چیه پدرت چیکارست؟
نلا: به تو ربطی نداره... فقط خدارو شکر کن چیزیم نشد و اگر نه پدرتو در میاوردم
مردک اعصاب خورد کن...سوار ویکتور شدم و رفتم...تا موقعی که رسیدم خونه زیر لب داشتم غر میزدم...وارد خونه شدم که دیدم یه مشت ادم ریخته تو خونه و و دارن وسایلو جا به جا میکنن و مامانم داره دستور میده چیکار کنن..سوفی رو پیدا کردم و سمت خودم کشوندمش
نلا: چی شده؟
سوفی: امشب مهمون داریم...ولی انگار مهمون عادی هم نیست انگار خیلی مهمن
نلا: یعنی چی شده؟ مگه امروز یکشنبه نیست؟ مامان چطوری از کلیسا گذشته؟
سوفی: نمیدونم حتما خیلی خیلی مهمن
رفتم جلو پیش مامانم
نلا: سلام..مامان چی شده کی داره میاد؟
فلورا: آها...خوب شد اومدی...واسه تو امشب خواستگار قراره بیاد..
نلا: چی؟(داد)
فلورا: یعنی چی؟ این چه رفتاریه؟ امشب سر سنگین باش
نلا: مامانننننن من هنوز تصمیم ندارم ازدواج کنم...اصن سوفی هست..چرا برا اون نیست؟
فلورا: همین که من گفتم چه سوفی چه تو...چه فرقی داره... سوفی هم خواستگار زیاد داره...ولی خواستگار تو خیلی ادم مهمیه پس امروز سر سنگین باش
.... : به نظرت خیلی دستو پا چلفتی نیستی؟(نیشخند)
پروو ام هست...دستشو با خشم پس زدم و بلند شدم و رو به روش ایستادم
نلا: به نظرت یکم کور نیستی که یه اسب که روش سوار کاره رو نمیبینی و عین گراز راهتو میکشی و میری؟
.... : هعییی...اروم برو! این چه طرز حرف زدن با یه مرده؟ میدونی من کیم؟
نلا: مهم نیست کی هستی ولی مادرت بهت یاد نداده با یه خانم چطور باید صحبت کرد؟ اصن تو کور بودی ندیدی چرا طلبکاری؟
.... : دیگه داری پرو میشی بگو ببینم اسمت چیه پدرت چیکارست؟
نلا: به تو ربطی نداره... فقط خدارو شکر کن چیزیم نشد و اگر نه پدرتو در میاوردم
مردک اعصاب خورد کن...سوار ویکتور شدم و رفتم...تا موقعی که رسیدم خونه زیر لب داشتم غر میزدم...وارد خونه شدم که دیدم یه مشت ادم ریخته تو خونه و و دارن وسایلو جا به جا میکنن و مامانم داره دستور میده چیکار کنن..سوفی رو پیدا کردم و سمت خودم کشوندمش
نلا: چی شده؟
سوفی: امشب مهمون داریم...ولی انگار مهمون عادی هم نیست انگار خیلی مهمن
نلا: یعنی چی شده؟ مگه امروز یکشنبه نیست؟ مامان چطوری از کلیسا گذشته؟
سوفی: نمیدونم حتما خیلی خیلی مهمن
رفتم جلو پیش مامانم
نلا: سلام..مامان چی شده کی داره میاد؟
فلورا: آها...خوب شد اومدی...واسه تو امشب خواستگار قراره بیاد..
نلا: چی؟(داد)
فلورا: یعنی چی؟ این چه رفتاریه؟ امشب سر سنگین باش
نلا: مامانننننن من هنوز تصمیم ندارم ازدواج کنم...اصن سوفی هست..چرا برا اون نیست؟
فلورا: همین که من گفتم چه سوفی چه تو...چه فرقی داره... سوفی هم خواستگار زیاد داره...ولی خواستگار تو خیلی ادم مهمیه پس امروز سر سنگین باش
- ۴.۳k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط