اما یه چیزیحکم سلطنتیاون از کجا اومد ول کن مهم نیست لباسمو پوشیدم و ...

𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:⁶
اما یه چیزی...حکم سلطنتی؟اون از کجا اومد؟ ول کن مهم نیست! لباسمو پوشیدم و یه ارایش ساده کردم که چشمم افتاد به ساعت آه ساعت ⁷:³² دقیقه رو نشون میداد فکر کنم برسن دیگه! رفتم پایین، سوفی رو دیدم که داره به خدمتکارا واسه آماده کردن میز شام کمک میکنه...بازم شیطونیم گل کرد و با دو پریدم روی شونش
نلا: به به خواهری...داری چیکار میکنی؟(خنده ی شیطانی)
سوفی:نلااااااا....بزار مهمونا بیان و برن میدونم چیکارت کنم
نلا: سوفی...بیا یه لحظه جدی باشیم....مگه این خواستگارا کین که با حکم سلطنتی میخوان منو به ازدواج در بیارن
سوفی: نلا راستش اینا.....
حرف سوفی نصفه موند که زنگ در به صدا خورد مامانم صدام کرد که برم دم در منم بی میل رفتم سمتش، مامانم هی سعی داشت لباسم رو درست کنه که خدمتکار درو باز کرد...از تعجب چشمام گرد شد...این...این مگه وزیر انگلستان نیست؟ قسم میخورم خودشه عکسشو تو روزنامه دیده بودم...اومد داخل و من هنوزم هنگ بودم دستشو اورد که بهم دست بده،که متوجه شدم مامانم با ارنج زد به پهلوم... تازه فهمیدم...منم متقابل بهش دست دادم و سلام کردم...زنش، خواهرش، و دختر خواهرش و دخترش به ترتیب اومدن داخل... زنش و دخترش سلام خونگرمی بهم دادن اما دختر خواهرش و خواهرش نه! اما پسرش؟ یعنی خواستگار من...اون کو؟ هی حالا کی به اون اهمیت میده...داشتم درو میبستم که مامانم گفت
فلورا: پسرتون کجان؟
وقتی مامانم اینو گفت زن وزیر...یعنی مادر پسره،لبخند گرمی زد و ادامه داد(اسم زن وزیر: ماری)
ماری: اون ؟....اها اومد
وقتی اینو گفت ناخودآگاه سرمو به سمت در چرخوندم که با چیزی که دیدم خشکم زد...
دیدگاه ها (۱)

𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:⁷اون...اون همون پسره بود که بهش گفتم گراز و...

𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:⁸تهیونگ: پس اون دختره پروو و اسب سوار که جر...

𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:⁵با عصبانیت رفتم بالا و درو محکم کوبیدم و ا...

𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:⁴.... : به نظرت خیلی دستو پا چلفتی نیستی؟(ن...

رویای شیرین من

✨وکالت عشق✨#part5ویو ا.ت✨🎀دادگاه شروع شد با جونگکوک رفتیم دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط