Part120
Part120
×واینم میدونستی دختره همون بیتاستتت?? (زد زیر خنده)
+هااااااا???? درووووووغ میگییییییی
×بخداااا.. خودش عکس دختره رو فرستاد که کنار هم بودن
+اما.. اما بیتا که گفت میرم ایران…
×نرفته… میخوای زنگ بزن بهش
گوشیمو برداشتمو به بیتا زنگ زدم ..راست بود
باورم نمیشد… پشت تلفن گفتن اونا هم میان کمکون
گوشی رو قطع کردم
×دیدی??
+هنوز تو شوکم… گفتن میان اینجا
میرا : خداروشکر اون دیوونه هم سر عقل اومد
شوگا : خداکنه اون پسر بدبختو دیوونه نکنه
+نه بیتا اونقدرا هم بد نبود… ما کل بچگیمون باهم گذشت
×هر چی حالا که همه چی تموم شده بهتره فراموش کنیم
بیتا و کای هم رسیدن…
+بیتا واقعا???
بیتا : باورت نمیشه اصلا یهویی شد… با چمدون داشتم تو خیابون راه میرفتم یکم حالم بد بود و گریم گرفته بود حالا به هر حال بعد یهو خورم به یکی ..سرمو بلند کردم بهش فحش بدم که زبونم بند اومد (زد زیر خنده )
کای : اره خب منم حالم زیاد خوش نبود و وقتی دیدم چقدر شبیه توعه و البته خوشگله ازش خواستم باهام دوست شه
کای متوجه نگاه کوک شد
کای: به جان تو الان بیتارو بیشتر از هر کسی دوست دارم قسم میخورم
همه زدن زیر خنده
جین : پسر تو چه بلاییی سر این بچه اوردی که انقدر میترسههه(بلند تر خندید)
ساعت ۱۱ شب بود و خونه کاملا حاضر شده بود… بی وقفه کار کردیم و حالا خونمون عالی شده بود
جیمین : خب خب همه چی حاضره فقط میمونه عروسی و بعدشم بچه و بعد از اونم یه پایان خوش تا ابد :)
-احساسیمون نکن جیمیننن
جیمین : عشقم همین ورژن قراره مال ما باشه… (خیلی لوس نگاه کرد)
ته ته : برای هممون ایشالا (ابروهاشو تند تند بالا پایین میکرد )
همه میخندیدیم…
جی هوپ : خب خب امیدای من ، من اینجام با یه عالمه پیتزا و نوشیدنی که امشبو بترکونیییم…
میرااا: تو هوپی خودمیییییی…
اونشب عالی بود… بهترین شب تو کل زندگیم… .دلم نمیخواست تموم شه ..
~وای خدا دلم… بسه دیگه نباید… دیر وقته ..اوووو ۴ صبحه پاشین بریم خونه وگرنه رئیس پارمون میکنه
+خب بمونین همینجا
~عزیزم شما هم باید تشریف بیاری با ما :)
#loveme°•
×واینم میدونستی دختره همون بیتاستتت?? (زد زیر خنده)
+هااااااا???? درووووووغ میگییییییی
×بخداااا.. خودش عکس دختره رو فرستاد که کنار هم بودن
+اما.. اما بیتا که گفت میرم ایران…
×نرفته… میخوای زنگ بزن بهش
گوشیمو برداشتمو به بیتا زنگ زدم ..راست بود
باورم نمیشد… پشت تلفن گفتن اونا هم میان کمکون
گوشی رو قطع کردم
×دیدی??
+هنوز تو شوکم… گفتن میان اینجا
میرا : خداروشکر اون دیوونه هم سر عقل اومد
شوگا : خداکنه اون پسر بدبختو دیوونه نکنه
+نه بیتا اونقدرا هم بد نبود… ما کل بچگیمون باهم گذشت
×هر چی حالا که همه چی تموم شده بهتره فراموش کنیم
بیتا و کای هم رسیدن…
+بیتا واقعا???
بیتا : باورت نمیشه اصلا یهویی شد… با چمدون داشتم تو خیابون راه میرفتم یکم حالم بد بود و گریم گرفته بود حالا به هر حال بعد یهو خورم به یکی ..سرمو بلند کردم بهش فحش بدم که زبونم بند اومد (زد زیر خنده )
کای : اره خب منم حالم زیاد خوش نبود و وقتی دیدم چقدر شبیه توعه و البته خوشگله ازش خواستم باهام دوست شه
کای متوجه نگاه کوک شد
کای: به جان تو الان بیتارو بیشتر از هر کسی دوست دارم قسم میخورم
همه زدن زیر خنده
جین : پسر تو چه بلاییی سر این بچه اوردی که انقدر میترسههه(بلند تر خندید)
ساعت ۱۱ شب بود و خونه کاملا حاضر شده بود… بی وقفه کار کردیم و حالا خونمون عالی شده بود
جیمین : خب خب همه چی حاضره فقط میمونه عروسی و بعدشم بچه و بعد از اونم یه پایان خوش تا ابد :)
-احساسیمون نکن جیمیننن
جیمین : عشقم همین ورژن قراره مال ما باشه… (خیلی لوس نگاه کرد)
ته ته : برای هممون ایشالا (ابروهاشو تند تند بالا پایین میکرد )
همه میخندیدیم…
جی هوپ : خب خب امیدای من ، من اینجام با یه عالمه پیتزا و نوشیدنی که امشبو بترکونیییم…
میرااا: تو هوپی خودمیییییی…
اونشب عالی بود… بهترین شب تو کل زندگیم… .دلم نمیخواست تموم شه ..
~وای خدا دلم… بسه دیگه نباید… دیر وقته ..اوووو ۴ صبحه پاشین بریم خونه وگرنه رئیس پارمون میکنه
+خب بمونین همینجا
~عزیزم شما هم باید تشریف بیاری با ما :)
#loveme°•
۱۰.۴k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.