عشق پر دردسر پارت ۱۳
#دیانا
با دیدن نیکا شوکه شدم . بهم گفت که سری آماده بشم و باهاش برم ، منم سریع رفتم و آماده شدم و با کمک نیکا از پنجره رفتم بیرون و باهاش فرار کردم
فردا صبح :
#ارسلان
ساعت ۲ بود که رسیدم ایران و مستقیم رفتم خونه . ر زدم و ممد درو باز کرد منم رفتم داخل
بعد از احوال پرسی حال دیانا رو ازش سوال کردم اونم گفت که خوبه و بعدم کلید اتاقشون گرفتم و رفتم درو باز کردم .
به محض اینکه درو باز کردم با یه صحنه عجیب رو به رو شدم اونم نبودن دیانا توی اتاقش بود
#ممد
ساعت ۲ بود نشسته بودم توی حال که يکدفعه صدای زنگ در اومد رفتم درو باز کردم دیدم ارسلان بود ، بعد از احوال پرسی با ارسلان حال دیانا رو ازم سوال کرد و منم گفتم که خوبه
بعد هم کلید اتاقش رو بهش دادم و اونم رفت درو باز کرد و دید که دیانا نیست . بعد از چند ساعت گشتن دنبال دیانا رفتیم به پلیس خبر دادیم که اونا هم دنبالش بگردن
#ارسلان
با ممد رفتیم به پلیس خبر دادیم که اونا هم دنبالش بگردن
بعد از چند روز از دیانا خبری شد . بهم خبر دادن که خونه ی نیکا هست و منم وقتی فهمیدم که اونجاست عصبی شدم و با همون عصبانیت سوار ماشین شدم و به سمت خونه ی نیکا حرکت کردم
وقتی رسیدم رفتم زنگ درو زدم
#نیکا
با دیا نشسته بودیم که دیدم صدای زنگ در اومد رفتم درو باز کردم که دیدم ارسلان بود و با عصبانیت جلوم وایساده بود
#دیانا
وقتی نیکا درو باز کرد دیدم ارسلان دم دره. از ترس زبونم بند اومده بود . رفتم جلو با ترس بهش سلام کردم و از عصبانیتی که داشت ترسیدم
#ارسلان
با ترس اومد و بهم سلام کرد منم با همون عصبانیتی که داشتم بهش گفتم که سریع بره و وسایلشو جمع کنه و همراه من بیاد بریم خونه
اگه لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
با دیدن نیکا شوکه شدم . بهم گفت که سری آماده بشم و باهاش برم ، منم سریع رفتم و آماده شدم و با کمک نیکا از پنجره رفتم بیرون و باهاش فرار کردم
فردا صبح :
#ارسلان
ساعت ۲ بود که رسیدم ایران و مستقیم رفتم خونه . ر زدم و ممد درو باز کرد منم رفتم داخل
بعد از احوال پرسی حال دیانا رو ازش سوال کردم اونم گفت که خوبه و بعدم کلید اتاقشون گرفتم و رفتم درو باز کردم .
به محض اینکه درو باز کردم با یه صحنه عجیب رو به رو شدم اونم نبودن دیانا توی اتاقش بود
#ممد
ساعت ۲ بود نشسته بودم توی حال که يکدفعه صدای زنگ در اومد رفتم درو باز کردم دیدم ارسلان بود ، بعد از احوال پرسی با ارسلان حال دیانا رو ازم سوال کرد و منم گفتم که خوبه
بعد هم کلید اتاقش رو بهش دادم و اونم رفت درو باز کرد و دید که دیانا نیست . بعد از چند ساعت گشتن دنبال دیانا رفتیم به پلیس خبر دادیم که اونا هم دنبالش بگردن
#ارسلان
با ممد رفتیم به پلیس خبر دادیم که اونا هم دنبالش بگردن
بعد از چند روز از دیانا خبری شد . بهم خبر دادن که خونه ی نیکا هست و منم وقتی فهمیدم که اونجاست عصبی شدم و با همون عصبانیت سوار ماشین شدم و به سمت خونه ی نیکا حرکت کردم
وقتی رسیدم رفتم زنگ درو زدم
#نیکا
با دیا نشسته بودیم که دیدم صدای زنگ در اومد رفتم درو باز کردم که دیدم ارسلان بود و با عصبانیت جلوم وایساده بود
#دیانا
وقتی نیکا درو باز کرد دیدم ارسلان دم دره. از ترس زبونم بند اومده بود . رفتم جلو با ترس بهش سلام کردم و از عصبانیتی که داشت ترسیدم
#ارسلان
با ترس اومد و بهم سلام کرد منم با همون عصبانیتی که داشتم بهش گفتم که سریع بره و وسایلشو جمع کنه و همراه من بیاد بریم خونه
اگه لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
- ۶.۲k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط