pqrt 52
pqrt 52
#دنیا
با تنه نیمه جونه مامانم روبرو شدم...خون تو بدنم وایستاد و نتونستم نفس بکشم...فقط میخواستم سرمو بزارم رو زمین و به خواب عمیقی فرو برم ک هیچوقت بیدار نشم...
یهو به خودم اومدم..اون دیگه اون دنیای سابق نبود
_ماماننننننن((جیغ)))
با گریه و نفس تنگی رفتم سمتش و کنارش زانو زدم...
بدن مامانم تو خون غوطه ور بود اما هنوز زنده بود و یکم جون داشت..سریع اشکامو پاک کردم
سرشو بغل کردم و با هق هق گریه هام گفتم:مامانی....عشق دنیا چی شدی...تو رو خدا دووم بیار میدونی من تو این دنیای لعنتی جز تو سرپناهی ندارم...تو دیگه مث بابا تنهام نزاررر فدات شم(( جیغ و گریه))
مامان با صدایی خفه و گرفته تر از همیشه گف:دنیا..دن..یا...عشق...مامان...مو..اظ..بب خودت باش...برو....از...از
اینجا بود ک با چشم پره اشک به مامانم نگاه میکردم و منتظر بقیه حرفش بود
دیگه صدایی ازش نیومد..دیگه حتی نتونست با صدای گرفتم صحبت کنه...
دیگه حتی...تنه مریضشو نتونست تکون بده
تو بغلم تموم کرد...حرفش ناتموم موند
من بدشانس ترین دختر عالم بودم ک حتی تو روز عروسیمم بدبختی ولم نمیکرد...
نفهمیدم چ خبره دورم با جیغ گفتم مامانننننن...دنیا فدات شه تو رو خدا تنهامنزار...مامان...چند بار تکونش دادم و دیدم نفس نمیکشه..تنش بیجون و سرد بود
حالم خیلی بد بود
پانیذ و دیانا با شنیدن جیغ و دادای من اومدن سمتم..
#پانیذ
بازوی دنیا رو به زور کشیدم سمته جایی ک خلوت تره...
_دنیا..اجی تو رو خدا پاشو خطرناکه فداتشم ...پاشو بریم...((گریه و صدای گرفته))
دنیا هی دستامو پس میزد و با گریه میگف میخوام پیشه مامانم باشم
وضعش درک میکردم خیلی بد بود
خلاصه از من اصرار و از دنیا انکار
پلی بک
#ارسلان
پامو به زور نیم خیز به سمته تالار میکشیدم..
دیدم یهو رضا اومد سمتم و با تعجب گف:ارسلاااننن...چی شده((داد)) اینجا چیکار میکنی...دنیا کو...مگه نبردیشون بیرونه تالار...
همه قضیه رو گفتم و به رضا گفتم بره تالار دنیا اینا رو بکشه بیرون
+مگه نبردیش یه جای امن....
_گذاشتمش تو ماشین... وقتی به پام تیر خورد شیشه ماشینو شکست و هر کاری کردم منصرف نشد
#رضا
وقتی به پای تیرخورده ارسلان نگاه کردم ترس ورم داشت اول ارسلانو کشیدم یه جای امن و خلوت تو باغچه
با عصبانیت و سریع رفتم تو تالار
وقتی دنیا رو تو اون وضع دیدم اصن بیخیال اتفاقای اطراف و به خاطر اتفاقای تیراندازی حواسم فقط رفت سمته دنیا
رفتم سمته دنیا و با عصبانیت گفتم
_اینجا چه غلطی میکنی دنیااااااا...مگه نگفتم از اینجا برو خطرناکه...اون مرتیکه فقط و فقط دنباله توعه...اگه یه بلایی سرت بیاره من چه غلطی کنم عوضی...((چه خاکی بریزم تو سرم))
دنیا با صورتی خیس بلند شد..انقد گریه کرد چشاش پف داشت
روبروم وایستاد و ....
ادامه دارد..
#دنیا
با تنه نیمه جونه مامانم روبرو شدم...خون تو بدنم وایستاد و نتونستم نفس بکشم...فقط میخواستم سرمو بزارم رو زمین و به خواب عمیقی فرو برم ک هیچوقت بیدار نشم...
یهو به خودم اومدم..اون دیگه اون دنیای سابق نبود
_ماماننننننن((جیغ)))
با گریه و نفس تنگی رفتم سمتش و کنارش زانو زدم...
بدن مامانم تو خون غوطه ور بود اما هنوز زنده بود و یکم جون داشت..سریع اشکامو پاک کردم
سرشو بغل کردم و با هق هق گریه هام گفتم:مامانی....عشق دنیا چی شدی...تو رو خدا دووم بیار میدونی من تو این دنیای لعنتی جز تو سرپناهی ندارم...تو دیگه مث بابا تنهام نزاررر فدات شم(( جیغ و گریه))
مامان با صدایی خفه و گرفته تر از همیشه گف:دنیا..دن..یا...عشق...مامان...مو..اظ..بب خودت باش...برو....از...از
اینجا بود ک با چشم پره اشک به مامانم نگاه میکردم و منتظر بقیه حرفش بود
دیگه صدایی ازش نیومد..دیگه حتی نتونست با صدای گرفتم صحبت کنه...
دیگه حتی...تنه مریضشو نتونست تکون بده
تو بغلم تموم کرد...حرفش ناتموم موند
من بدشانس ترین دختر عالم بودم ک حتی تو روز عروسیمم بدبختی ولم نمیکرد...
نفهمیدم چ خبره دورم با جیغ گفتم مامانننننن...دنیا فدات شه تو رو خدا تنهامنزار...مامان...چند بار تکونش دادم و دیدم نفس نمیکشه..تنش بیجون و سرد بود
حالم خیلی بد بود
پانیذ و دیانا با شنیدن جیغ و دادای من اومدن سمتم..
#پانیذ
بازوی دنیا رو به زور کشیدم سمته جایی ک خلوت تره...
_دنیا..اجی تو رو خدا پاشو خطرناکه فداتشم ...پاشو بریم...((گریه و صدای گرفته))
دنیا هی دستامو پس میزد و با گریه میگف میخوام پیشه مامانم باشم
وضعش درک میکردم خیلی بد بود
خلاصه از من اصرار و از دنیا انکار
پلی بک
#ارسلان
پامو به زور نیم خیز به سمته تالار میکشیدم..
دیدم یهو رضا اومد سمتم و با تعجب گف:ارسلاااننن...چی شده((داد)) اینجا چیکار میکنی...دنیا کو...مگه نبردیشون بیرونه تالار...
همه قضیه رو گفتم و به رضا گفتم بره تالار دنیا اینا رو بکشه بیرون
+مگه نبردیش یه جای امن....
_گذاشتمش تو ماشین... وقتی به پام تیر خورد شیشه ماشینو شکست و هر کاری کردم منصرف نشد
#رضا
وقتی به پای تیرخورده ارسلان نگاه کردم ترس ورم داشت اول ارسلانو کشیدم یه جای امن و خلوت تو باغچه
با عصبانیت و سریع رفتم تو تالار
وقتی دنیا رو تو اون وضع دیدم اصن بیخیال اتفاقای اطراف و به خاطر اتفاقای تیراندازی حواسم فقط رفت سمته دنیا
رفتم سمته دنیا و با عصبانیت گفتم
_اینجا چه غلطی میکنی دنیااااااا...مگه نگفتم از اینجا برو خطرناکه...اون مرتیکه فقط و فقط دنباله توعه...اگه یه بلایی سرت بیاره من چه غلطی کنم عوضی...((چه خاکی بریزم تو سرم))
دنیا با صورتی خیس بلند شد..انقد گریه کرد چشاش پف داشت
روبروم وایستاد و ....
ادامه دارد..
۱۶.۴k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.