دنیا
#دنیا
چند ماهی از عروسی منو رضا میگذشت...
من تو اون شرایط روحی روانیم تو این چند ماه فقط تونستم یکبار اونم چهلم مامانم رضا رو ببینم
خیلی وقت بود بیرون نرفته بودم...نه گوشی رفیقامو جواب میدادم...نه زنگ آیفون خونه رو...نه...میسکالای رضا و پانیذ و ...
شده بودم یه مرده متحرک
تو خونه خودم ینی خونه بالایی خونه مامانم رو تختم میخوابیدم و قابه عکسه مامانمو بغل میگرفتم و گریه میکردم...
_مامانی... میدونستی دخترت فقط تو رو تو این دنیای لعنتی داره...تو چرا روز عروسیم ولم کردی رفتی...ها؟؟؟وضع منو میبینی این روزا...شدم پوست استخون.. تو بودی میزاشتی با اون حال مریضت من اینجوری شم...دورت بگردم جات تو بهشت باشه((هق هق و گریه))
#پانیذ
خیلی نگرانه دنیا بودم تقریبا از چهلم مامانش ندیده بودمش.یه دختر واقعا کامل و در عین حال با کلی بدبختی فقط دنیا بود ک اصن تو این حال و روزا هیچی واسش معنا نداشت
ولی...
#رضا
دیگه واقعا داشتم داغون میشدم
واقا نمیتونستم خودمو ببخشم به خاطر این اتفاقای اخیر.
مرگ مادر دنیاعه بیچاره...
مامانم هی خبر دنیا رو ازم میگرفت و بهم میگفت شما نمیخواید برید سره خونه زندگیتون منم میموندم چی بگم بهش نمیتونستم بهش بگم دیگه دنیا هیچ حسی بم نداره بی حس تر ازهمیشه آماده شدم و روندم به سمت بام..
بعد یه تایمی تو بام موندم خودمو به هر اب و اتیشی زدم ک یجوری کلیده خونه دنیا اینا رو از یکی از دوستاش بگیرم
این کارم واقعا اوکی نبود ولی چ کنم کلم خیلی باد داشت با سرعت زوندم سمت خونه دنیا اینا
دره حیاط باز کردم
حیاطش واقعا بهم ریخته بود
ولی حیاط قبلی دنیا اینجور نبود...اون اون...
دره ورودی خونه رو باز کردم
به سمته راهرو رفتم وقتی به پذیرایی رسیدم دیدم دره یکی از اتاقا بازه
دنیا رو تختش خوابیده بود یه شلوار بگ سیاه با یه تیشرت سیاه...موهاش رو صورتش ریخته بود
رفتم سمتش
موهاشو انداختم پشت گوشش
خواستم بوسه ای رو پیشونیش بزنم که یهو از خواب پرید
با جیغ از خواب بلند شد با صورت بهت زده بهم نگاه کرد سریع از جاش بلند شد و گف : تو اینجا چیکار میکنی((گرفته)) چطوری اومدی تو؟؟
+دنیا...دنیا بزار واست تعریف کنم
جوری ک تو فکر میکنی نیس...من به رفیقام سپرده بودم که این علیو یه جوری نابودش کنن..خودشو آدماش از همون رفیقایی ک از سارا موند...
منخودمم شک شدم...
نمیدونم چجوری شد...
دنیا:رضا مامانم دنیام بود...همه بود و نبودم بود...اما من بخشیدمت..چون عاشقت بودم..
ولی من تو این مدت با تنهایی واقعا راحترم...
+شما سه ماه تنها موندید بستونه..اول میریم بیرون بعد دوباره میایم خونه با همیم فردام میریم سره خونه زندگی خودمون شما مثلا خانومه من شدینا
به هر نحوی شد زورش کردم لباس سیاهشو در بیاره و یه لباس بهتر بپوشه
چند ماهی از عروسی منو رضا میگذشت...
من تو اون شرایط روحی روانیم تو این چند ماه فقط تونستم یکبار اونم چهلم مامانم رضا رو ببینم
خیلی وقت بود بیرون نرفته بودم...نه گوشی رفیقامو جواب میدادم...نه زنگ آیفون خونه رو...نه...میسکالای رضا و پانیذ و ...
شده بودم یه مرده متحرک
تو خونه خودم ینی خونه بالایی خونه مامانم رو تختم میخوابیدم و قابه عکسه مامانمو بغل میگرفتم و گریه میکردم...
_مامانی... میدونستی دخترت فقط تو رو تو این دنیای لعنتی داره...تو چرا روز عروسیم ولم کردی رفتی...ها؟؟؟وضع منو میبینی این روزا...شدم پوست استخون.. تو بودی میزاشتی با اون حال مریضت من اینجوری شم...دورت بگردم جات تو بهشت باشه((هق هق و گریه))
#پانیذ
خیلی نگرانه دنیا بودم تقریبا از چهلم مامانش ندیده بودمش.یه دختر واقعا کامل و در عین حال با کلی بدبختی فقط دنیا بود ک اصن تو این حال و روزا هیچی واسش معنا نداشت
ولی...
#رضا
دیگه واقعا داشتم داغون میشدم
واقا نمیتونستم خودمو ببخشم به خاطر این اتفاقای اخیر.
مرگ مادر دنیاعه بیچاره...
مامانم هی خبر دنیا رو ازم میگرفت و بهم میگفت شما نمیخواید برید سره خونه زندگیتون منم میموندم چی بگم بهش نمیتونستم بهش بگم دیگه دنیا هیچ حسی بم نداره بی حس تر ازهمیشه آماده شدم و روندم به سمت بام..
بعد یه تایمی تو بام موندم خودمو به هر اب و اتیشی زدم ک یجوری کلیده خونه دنیا اینا رو از یکی از دوستاش بگیرم
این کارم واقعا اوکی نبود ولی چ کنم کلم خیلی باد داشت با سرعت زوندم سمت خونه دنیا اینا
دره حیاط باز کردم
حیاطش واقعا بهم ریخته بود
ولی حیاط قبلی دنیا اینجور نبود...اون اون...
دره ورودی خونه رو باز کردم
به سمته راهرو رفتم وقتی به پذیرایی رسیدم دیدم دره یکی از اتاقا بازه
دنیا رو تختش خوابیده بود یه شلوار بگ سیاه با یه تیشرت سیاه...موهاش رو صورتش ریخته بود
رفتم سمتش
موهاشو انداختم پشت گوشش
خواستم بوسه ای رو پیشونیش بزنم که یهو از خواب پرید
با جیغ از خواب بلند شد با صورت بهت زده بهم نگاه کرد سریع از جاش بلند شد و گف : تو اینجا چیکار میکنی((گرفته)) چطوری اومدی تو؟؟
+دنیا...دنیا بزار واست تعریف کنم
جوری ک تو فکر میکنی نیس...من به رفیقام سپرده بودم که این علیو یه جوری نابودش کنن..خودشو آدماش از همون رفیقایی ک از سارا موند...
منخودمم شک شدم...
نمیدونم چجوری شد...
دنیا:رضا مامانم دنیام بود...همه بود و نبودم بود...اما من بخشیدمت..چون عاشقت بودم..
ولی من تو این مدت با تنهایی واقعا راحترم...
+شما سه ماه تنها موندید بستونه..اول میریم بیرون بعد دوباره میایم خونه با همیم فردام میریم سره خونه زندگی خودمون شما مثلا خانومه من شدینا
به هر نحوی شد زورش کردم لباس سیاهشو در بیاره و یه لباس بهتر بپوشه
۲۷.۳k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.