part 53
part 53
عشق تلخ
#رضا
دنیا خودشو کنار کشید..
با دیدن تنه بی جون مامانش یه لحظه شک شدم
خواستم یه چیزی بگم ک روبروم وایستاد و با داد گف:
_میدونستی رضا...((داد))
میدونستی...تو ازین قضیه ها خبر داشتی..خبر داشتی عروسیمون میخواست خراب شه...مامانم..
رضا:زبونم بند اومده بود..نمیدونستم چی بگم...
به مامانش اشاره کرد و با جیغ گف:ببین رضا...ببین رضا...مامانم تنش تو خون غوطه ورهه ببینش..((گریه))
طاقت اشکاشو نداشتم ولی..
چرا این کارو کردی با من رضا..چرا این همه اصرار واسه عروسی...
چرااا
با گریه رو زمین زانو زد و زار میزد..
با جیغ گریه میکرد و هر ان نگران اومدن علی بودم...
تو ک میدونستی جز مامان مریضم هیچکیو نداشتم...
تو ک میدونستی جونم به جونش وصله...من بدم میاد از خودم رضا..من باعث مرگش شدم..بعد این همه سال سختی میخواست یکم خوشی ببینههه
#پانیذ
من فقط زار میزدم و همراه دنیا گریه میکردم
زبونم بند اومده بود
خیلی شک بودم ینی رضا میدونست علی ازاد شده و به ما نگف
مهراب اومد تو جمعمون
_رضا...الان علی اینا میان دیانا و ارسلان با یه وضعی رفتن بیرون
شماهام تو رو خدا برید خیلی خطرناکه
دنیا با داد گف:مهرابببب....مامانم.....مامانم.....من بدون اون هیچ جا نمیاممم...من نمیتونمممم
رضا سریع رف سمتش کنارش زانو زد و زیر گوشش یه چیزی گف
دنیا فقط گریه کرد و پا شد
رضا بازوهاش گرف و همه به سمته دره زیر زمینی تالار رفتیم
دنیا اصن جون نداشت
با کمک منو رضا به زور یه قدم برداشت
_مامانم....تو رو خدا بیارینش ..اینا به جسدتشم رحم نمیکنن...تو رو خدااااا
#رضا
بعد بردن پانیذ دنیا یه جای امن جسده مادر دنیا هم بزور بردیم یه جای امن با کمک مهراب
این اتفاقا واقعا واسه من یکی تو این روز قفل بود خیلی
خیلی از رفیقامو بهشون خبر دادم و سر این مسائل واقا اوکی بودیم
تک تک دوستای علیو سره چند مین شکست دادیم
واقعا به علی نمیخورد همچین ادمایی داشته باشه
ولی من دیگه اون رضا قبلی نبودم با توجه به این اتفاقا
خلاصه مسائل اوکی شد و با کمک بچه ها رفتیم یه جا ساکن بشیم ک علی پیدامون نکنه...
چند ماه بعد..
ادامه دارد
قبول دارم زیاد فیلم هندیش کردم ولی خب دیگه رمانه :)♡😂🥲💚
عشق تلخ
#رضا
دنیا خودشو کنار کشید..
با دیدن تنه بی جون مامانش یه لحظه شک شدم
خواستم یه چیزی بگم ک روبروم وایستاد و با داد گف:
_میدونستی رضا...((داد))
میدونستی...تو ازین قضیه ها خبر داشتی..خبر داشتی عروسیمون میخواست خراب شه...مامانم..
رضا:زبونم بند اومده بود..نمیدونستم چی بگم...
به مامانش اشاره کرد و با جیغ گف:ببین رضا...ببین رضا...مامانم تنش تو خون غوطه ورهه ببینش..((گریه))
طاقت اشکاشو نداشتم ولی..
چرا این کارو کردی با من رضا..چرا این همه اصرار واسه عروسی...
چرااا
با گریه رو زمین زانو زد و زار میزد..
با جیغ گریه میکرد و هر ان نگران اومدن علی بودم...
تو ک میدونستی جز مامان مریضم هیچکیو نداشتم...
تو ک میدونستی جونم به جونش وصله...من بدم میاد از خودم رضا..من باعث مرگش شدم..بعد این همه سال سختی میخواست یکم خوشی ببینههه
#پانیذ
من فقط زار میزدم و همراه دنیا گریه میکردم
زبونم بند اومده بود
خیلی شک بودم ینی رضا میدونست علی ازاد شده و به ما نگف
مهراب اومد تو جمعمون
_رضا...الان علی اینا میان دیانا و ارسلان با یه وضعی رفتن بیرون
شماهام تو رو خدا برید خیلی خطرناکه
دنیا با داد گف:مهرابببب....مامانم.....مامانم.....من بدون اون هیچ جا نمیاممم...من نمیتونمممم
رضا سریع رف سمتش کنارش زانو زد و زیر گوشش یه چیزی گف
دنیا فقط گریه کرد و پا شد
رضا بازوهاش گرف و همه به سمته دره زیر زمینی تالار رفتیم
دنیا اصن جون نداشت
با کمک منو رضا به زور یه قدم برداشت
_مامانم....تو رو خدا بیارینش ..اینا به جسدتشم رحم نمیکنن...تو رو خدااااا
#رضا
بعد بردن پانیذ دنیا یه جای امن جسده مادر دنیا هم بزور بردیم یه جای امن با کمک مهراب
این اتفاقا واقعا واسه من یکی تو این روز قفل بود خیلی
خیلی از رفیقامو بهشون خبر دادم و سر این مسائل واقا اوکی بودیم
تک تک دوستای علیو سره چند مین شکست دادیم
واقعا به علی نمیخورد همچین ادمایی داشته باشه
ولی من دیگه اون رضا قبلی نبودم با توجه به این اتفاقا
خلاصه مسائل اوکی شد و با کمک بچه ها رفتیم یه جا ساکن بشیم ک علی پیدامون نکنه...
چند ماه بعد..
ادامه دارد
قبول دارم زیاد فیلم هندیش کردم ولی خب دیگه رمانه :)♡😂🥲💚
۱۶.۹k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.