عشق تلخ
عشق تلخ
part 51
#دیانا
دیدم رضا به ارسلان گف ک دنیا رو ببره بیرونه تالار...
خواستم بدوم سمتش و دنبال دنیا برم ک یهو حال مامان دنیا بد شد...
خیلی سعی کردم حالش خوب شه....
#دنیا
هر کاری کردم بهش کمک کنم بره یه جای امن.داد زد که ازش دور شم..
بی توجه به سمت حیاط داخل تالار رفتم..تورمو جمع کردم و با تمام وجود دوییدم...
خیلی ترسیده بودم...همه به هم میخوردن و بیش از حد هراسون بودن
تیراندازا واسه جدا کردنشون تیرهوایی میزدن
چشمم به درختا خورد...با خودم گفتم برم پشت درختا پنهون شم خیلی بهتره
یهو با خودم گفتم شاید پشت تالار یه زیر زمین یا پشته ای داشته باشه...
با تمام وجود دویدم سمته پشت تالار...
یهو دیدم بله....یه زیر زمین هست
یه ایول گفتم و دستمو مشت کردم و رفتم سمتش..
دستگیره رو با تمام وجودم کشیدم ولی در قفل بود...
نا امید شدممم...بیش از حد...به سرم یه مشتی زدم و یهو متوجه یه چیز شدم
گیره های سرم...
درو به سختی باز کردم...به جای اینکه راه ورود به تالار داشته باشه پره لوله و ازین خرتا پرتا بود..با تمام وجود دردو حس کردم...فقط میخواستم گریه کنم...موتور خونه رو برای اینکه شک نکن قفل کردم و راه رفته رو برگشتم و دوباره پشت درختا پنهون شدم.
چشام به خاطر لنزا تار میدید.... دیدم یکی داره سمتم میاد...
سریع تو خودم جمع شدم و آماده همه چی بودم...
#پانیذ
دنیا رو صدا کردم..
چهرش عوض شد..
با صدای گرفته میخواستم ک گریمو پنهون کنم بهش گفتم : تو اینجا چیکار میکنی ارسلان کجاست...مگه تو رو بیرون تالار نبرد...
دنیا:ارسلان تیر خورده...من فکر کردم زیر زمین راه داره بیام تو تالار..اوضاع وخیمه تو چرا اومدی اینجا..
نمیخواستم به دنیا بگم واسه مامانش چه اتفاقی افتاده.. معلوم نبود اگه بفهمه چه بلایی سره خودش بیاره..
دنیا:دنباله مامانممم.ارسلان قرار بود بره دنبالش...اما تیر خورد...
پانیذ: به دنیا گفتم مامانش یه جای امنه و بهترین جارو واسش گرفتم
دنیا:من باید برم ببینمش.اوضاعش جوریه ک اصن نمیتونه حرکت کنه چجوری اینو میگی
_خطرناکه دیوونه((داد)) تو نمیتونی بری ببینیش.میکشنت...
+من حتما باید برم ببینمش...دارم دیوونه میشم...
تو قسمته خلوت دویدم و رفتم تو تالار
رفتم تو تالار و با صحنه عجیبی ک روبرو شدم واقعا شک شدم
خون تو بدنم بند اومد و ....
ادامه دارد...
قشنگا شاید فردا پارت ندم...خیلی سعی میکنم بزارمااا...
part 51
#دیانا
دیدم رضا به ارسلان گف ک دنیا رو ببره بیرونه تالار...
خواستم بدوم سمتش و دنبال دنیا برم ک یهو حال مامان دنیا بد شد...
خیلی سعی کردم حالش خوب شه....
#دنیا
هر کاری کردم بهش کمک کنم بره یه جای امن.داد زد که ازش دور شم..
بی توجه به سمت حیاط داخل تالار رفتم..تورمو جمع کردم و با تمام وجود دوییدم...
خیلی ترسیده بودم...همه به هم میخوردن و بیش از حد هراسون بودن
تیراندازا واسه جدا کردنشون تیرهوایی میزدن
چشمم به درختا خورد...با خودم گفتم برم پشت درختا پنهون شم خیلی بهتره
یهو با خودم گفتم شاید پشت تالار یه زیر زمین یا پشته ای داشته باشه...
با تمام وجود دویدم سمته پشت تالار...
یهو دیدم بله....یه زیر زمین هست
یه ایول گفتم و دستمو مشت کردم و رفتم سمتش..
دستگیره رو با تمام وجودم کشیدم ولی در قفل بود...
نا امید شدممم...بیش از حد...به سرم یه مشتی زدم و یهو متوجه یه چیز شدم
گیره های سرم...
درو به سختی باز کردم...به جای اینکه راه ورود به تالار داشته باشه پره لوله و ازین خرتا پرتا بود..با تمام وجود دردو حس کردم...فقط میخواستم گریه کنم...موتور خونه رو برای اینکه شک نکن قفل کردم و راه رفته رو برگشتم و دوباره پشت درختا پنهون شدم.
چشام به خاطر لنزا تار میدید.... دیدم یکی داره سمتم میاد...
سریع تو خودم جمع شدم و آماده همه چی بودم...
#پانیذ
دنیا رو صدا کردم..
چهرش عوض شد..
با صدای گرفته میخواستم ک گریمو پنهون کنم بهش گفتم : تو اینجا چیکار میکنی ارسلان کجاست...مگه تو رو بیرون تالار نبرد...
دنیا:ارسلان تیر خورده...من فکر کردم زیر زمین راه داره بیام تو تالار..اوضاع وخیمه تو چرا اومدی اینجا..
نمیخواستم به دنیا بگم واسه مامانش چه اتفاقی افتاده.. معلوم نبود اگه بفهمه چه بلایی سره خودش بیاره..
دنیا:دنباله مامانممم.ارسلان قرار بود بره دنبالش...اما تیر خورد...
پانیذ: به دنیا گفتم مامانش یه جای امنه و بهترین جارو واسش گرفتم
دنیا:من باید برم ببینمش.اوضاعش جوریه ک اصن نمیتونه حرکت کنه چجوری اینو میگی
_خطرناکه دیوونه((داد)) تو نمیتونی بری ببینیش.میکشنت...
+من حتما باید برم ببینمش...دارم دیوونه میشم...
تو قسمته خلوت دویدم و رفتم تو تالار
رفتم تو تالار و با صحنه عجیبی ک روبرو شدم واقعا شک شدم
خون تو بدنم بند اومد و ....
ادامه دارد...
قشنگا شاید فردا پارت ندم...خیلی سعی میکنم بزارمااا...
۱۶.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.