«رمان هم خونه های ما»
پارت:۳
-:که همون موقع من پیداشون کردم
+:بعد از حرف های جیسو سکوت همه جا رو فرا گرفته بود،دلم میخواست سکوت رو بشکنم«تو ذهنش»
+:خب بهتره اول خودمون رو معرفی کنیم اول شما شروع کنید«رو به پسرا کرد»
جونکوک رو به تمام بچه ها کرد و دونه، دونه معرفی شون کرد
^:خب الان که اسماتون رو فهمیدیم ما هم خودمون رو معرفی میکنیم
لیسا بچه هارو معرفی کرد و به تهیونگ نگاه کرد و اروم تو گوش رزی گفت
^:تهیونگ انگار میخواد چیزی بگه«اروم»
یهو تهیونگ سرش رو به ارومی بالا اورد
تهیونگ:ببخشید مزاحم شدیم...اگه دوست ندارین ما اینجا باشیم از اینجا میریم«اروم و مظلومانه»
+:نه اصلا شما جایی برای موندن ندارین
ما خونه ی بزرگی داریم با سه تا اتاق بزرگ یک اتاق برای ما کافیه،دوتا اتاق دیگه هم برای شما
جین:ما واقعا ازتون ممنونیم،که....«رزی حرفش رو قطع کرد»
+:خب حالا اینا رو ول کنید شما شام خوردین
نامجون:نه
+:خب یکم صبر کنید الان شام درست میکنم
«یک ساعت بعد»
رزی تو اشپز خونه داشت شام اماده میکرد و جیسو،جنی،لیسا داشتن به پسر ها نگاه میکردن و سکوت همه جا رو پر کرده بود
+:شام اماده هست «عکس شام رو میزارم»
میز غذا خوری رو چیدن و شروع به غذا خوردن کردن
بعد مدتی غذاشون تموم شد
پسر ها از سر میز بلند شدن
جونکوک:خانم پارک ممنونم شام خیلی خوشمزه بود،فکر نمیکردم انقدر دسپخت خوبی داشته باشین
+:از تعریفت ممنونم،ولی نیاز نیست انقدر رسمی حرف بزنی ما دیگه تو یه خونه زندگی میکنیم بهم بگو رزی
جونکوک:بله حتما خا....رزی
میز رو جمع کردن و برای خواب اماده شدن بعد......
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.