ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت سیزدهم فک کنم
یه چیزو تغییر میدم
۶ ماه از بعد از اون شب میگذره که کوک پیش ات بود
بعدش موچی اومد
یعنی ۶ ماه بعد از اون شب موچی اومد
ات ویو
دیدم صدای دادجیمین میاد با ترس رفتم بالا جلوی در اتاق کوک که حرف جیمین رو شنیدم
جیمین:فک کردی نمیدونم رفتی پیش مدیر چوی که بهش بگی یه ازدواج اجباری دروغین بین تو و ات ترتیب بده تو هم در عوض باهاش قرارداد تمدید میکنی؟(داد و عصبی)
جونگ کوک:چون عاشقش بودم و هستم و خواهم بود(داد و بغض)
این حرف جیمین رو که شنیدم خشکم زد.
درست میگفت؟
همه ی اینا زیر سر جونگ کوک بود؟
یهو جیمین درو باز کرد و با صورت من مواجه شد
جفتشون ترسیده بودن
کوکی:ات....برات توضیح میدم
ات:چیزی واسه توضیح وجود نداره
همه چی مشخص شد(شوک)
و دویدم توی اتاقم و درو قفل کردم و نشستم کلی گریه کردم
جیمین ویو
وقتی درو باز کردم ات رو دیدم
نباید میفهمید حالا دوباره ناراحتش کردم
بغض تو چشاش کاملا معلوم بود صداشم میلرزید
سریع رفتم دنبالش در اتاق رو قفل کرده بود و داشت گریه میکرد
کوک ویو
چرا الان باید این اتفاق بیوفته؟تازه داشتیم با هم صمیمی تر میشدیم
چرا الان باید میفهمید
حالا دیگه تا آخر عمرش ازم متنفره
*بریم پیش ات و جیمین
جیمین:قشنگممممم....کیوتممممم...(با لرزش شدید صدا و بغض صگی)
نمیخوای بیای بیرون؟
قرار نبود بخندی و خوشحال باشی؟
بهم قول داده بودی کهه
گریه نکن دیگهه
پرنسس کوچولوی من صدای گریت قلبمو خورد میکنه(اروم و زد زیر گریه)
ات صدای گریه ی جیمینو شنید و درو باز کرد
رفت بغل جیمین و کلی گریه کرد تا خوابش برد
جیمین بلندش کرد و بردش گذاشت رو تخت
پیشونیش رو مثل مامانا بوسید و از اتاق رفت بیرون
*اتاق جونگ کوک وقتی جیمین اومد تو دوباره
کوک:الانم وقت بود واسه اومدن؟
چرا اومدی؟
من عاشقشم و اونم داشت کم کم عاشقم میشد
ولی تو اومدی و همه چیرو خراب کردی
جیمین:بالاخره میفهمید اگه بعدا میفهمید بیشتر ازت متنفر میشد
خدافظ
کوکی:......
نویسنده ویو
جیمین رفت و کوک نشست گریه کرد
تا اینکه خسته شد و رفت پیش ات
ات ای که غرق در خواب بود
سرشو نوازش کرد
و ات بیدار شد
ات:.......
پارت سیزدهم فک کنم
یه چیزو تغییر میدم
۶ ماه از بعد از اون شب میگذره که کوک پیش ات بود
بعدش موچی اومد
یعنی ۶ ماه بعد از اون شب موچی اومد
ات ویو
دیدم صدای دادجیمین میاد با ترس رفتم بالا جلوی در اتاق کوک که حرف جیمین رو شنیدم
جیمین:فک کردی نمیدونم رفتی پیش مدیر چوی که بهش بگی یه ازدواج اجباری دروغین بین تو و ات ترتیب بده تو هم در عوض باهاش قرارداد تمدید میکنی؟(داد و عصبی)
جونگ کوک:چون عاشقش بودم و هستم و خواهم بود(داد و بغض)
این حرف جیمین رو که شنیدم خشکم زد.
درست میگفت؟
همه ی اینا زیر سر جونگ کوک بود؟
یهو جیمین درو باز کرد و با صورت من مواجه شد
جفتشون ترسیده بودن
کوکی:ات....برات توضیح میدم
ات:چیزی واسه توضیح وجود نداره
همه چی مشخص شد(شوک)
و دویدم توی اتاقم و درو قفل کردم و نشستم کلی گریه کردم
جیمین ویو
وقتی درو باز کردم ات رو دیدم
نباید میفهمید حالا دوباره ناراحتش کردم
بغض تو چشاش کاملا معلوم بود صداشم میلرزید
سریع رفتم دنبالش در اتاق رو قفل کرده بود و داشت گریه میکرد
کوک ویو
چرا الان باید این اتفاق بیوفته؟تازه داشتیم با هم صمیمی تر میشدیم
چرا الان باید میفهمید
حالا دیگه تا آخر عمرش ازم متنفره
*بریم پیش ات و جیمین
جیمین:قشنگممممم....کیوتممممم...(با لرزش شدید صدا و بغض صگی)
نمیخوای بیای بیرون؟
قرار نبود بخندی و خوشحال باشی؟
بهم قول داده بودی کهه
گریه نکن دیگهه
پرنسس کوچولوی من صدای گریت قلبمو خورد میکنه(اروم و زد زیر گریه)
ات صدای گریه ی جیمینو شنید و درو باز کرد
رفت بغل جیمین و کلی گریه کرد تا خوابش برد
جیمین بلندش کرد و بردش گذاشت رو تخت
پیشونیش رو مثل مامانا بوسید و از اتاق رفت بیرون
*اتاق جونگ کوک وقتی جیمین اومد تو دوباره
کوک:الانم وقت بود واسه اومدن؟
چرا اومدی؟
من عاشقشم و اونم داشت کم کم عاشقم میشد
ولی تو اومدی و همه چیرو خراب کردی
جیمین:بالاخره میفهمید اگه بعدا میفهمید بیشتر ازت متنفر میشد
خدافظ
کوکی:......
نویسنده ویو
جیمین رفت و کوک نشست گریه کرد
تا اینکه خسته شد و رفت پیش ات
ات ای که غرق در خواب بود
سرشو نوازش کرد
و ات بیدار شد
ات:.......
۱۰.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.