ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت چهاردهم
ات بیدار شد
ات:چرا اینکارو کردی هق(زد زیر گریه دوباره)
تو که دیدی ناراحت شدم چرا تمومش نکردی همون لحظه؟
کوکی:متاسفم
ات:متاسفم نباش بگو چرا هق اینکارو کردی؟
کوکی:من از اون روز توی بار عاشقت شدم ولی...(حرفش نصفه موند)
ات:ولی به احساسات من هق توجه نکردی و اینکارو کردی
کوکی:متاسفم
ات:کافیه دیگه انقد متاسف نباش(داد و گریه)
تو چی میدونستی هاان؟
من عاشق یکی دیگه بودمم(گریه)
کوکی:چی؟اما اخه...تو که گفتی....
ات:آره من گفتم اما انتظار داشتی هق بیام بگم یکیو دوست دارم هق؟
کوکی:کی بود؟اون کی بود؟
ات:الان دیگه مهم نیست هقق وقتی فهمید هق من ازدواج کردم هق اونم ازدواج کرد
کوکی:.....کی بود؟(با بغضی که سعی میکنه مخفیش کنه)
ات:یه دوست
*فلش بک به موقع کارآموزی ات
ات ویو
تو خیابون بودم از خرید برگشته بودم که پام پیچ خورد و همون موقه چراغ سبز شد
اما یکی اومد منو براید استایل بلند کرد و برد اونور خیابون
پسره:حالت خوبه؟(نفس نفس)
ات:من..خوبم(یه لحظه محوش شد)....به لطف تو
ممنونم ازت
پسره:خوبه که خوبی🙂
میتونی وایسی؟
ات:آره فک کنم
اخخخخخخخ
پسره:اینطوری که نمیتونی راه بری
(دوباره بغلش کرد)
بیا من میبرمت خونت
ات:مشکلی نیست خودم میرم
پسره:نمیتونی که از کدوم طرف؟
ات:ممنونم.....از اون سمت
*تو راه
پسره:تاحالا کسی بهت گفته بود چقد خوشگلی؟
ات:ممنونم🙂(مث صگ کراش زده)
نویسنده ویو
پسره ات رو رسوند و چند روز پشت سر هم همدیگه رو تو خیابون میدیدن
ساعت ۷ شب وقتی ات تازه تمرینش تموم شده بود و تو ایستگاه اتوبوس بود
یکی:سلام دوباره خانم دست و پا چلفتی(خنده ولی نه به حالت مسخره)
ات:سل...اوه سلام🙂(خندید)
پسره:میتونم شمارتو داشته باشم؟خیلی بهم بر میخوریم:)
ات هم که از خدا خواسته:البته بفرمایید**********
پسره زنگ زد به ات و شمارش افتاد
خودشون رو معرفی کرد اسم پسره اون وو بود(چا اون وو نه)
توی حدودا ۲ ماه با هم دیگه خیلی صمیمی شدن
و ات بهش اعتراف کرد
ات:اون وو شی؟
اون وو:جانم عزیزدلم
ات:خب....راستش
اون وو:چیزی شده؟
ات:من روت کراش دارم(خجالت زده با صورت سرخ)
اون وو:خب....خیلی غیر منتظره بود
من فردا بهت جواب میدم باشه؟
ات:🙂 (و رفت)
اما داستان اینجا دارک میشه
ات فردای اون روز میفهمه که.......
یه پارت دیگه مینویسم
درخواست بدید تو پی وی ادامشو چیکار کنم
میخوام ببینم اگه ایده بدید ایده جدید میگیرم یا نه
اول بصبرید تا پارت ۱۵ رو بنویسم بعدش تاااا؟
فردا خوبه؟
تا فردا درخواست هاتون رو بگید
و اینم بگید که هپی اندینگ یا سد اندینگ؟
اگه نگید یه جوری بهتون ضد حال میزنم و گند میزنم تو داستان که اون سرش نا پیدا هااا😂
پارت چهاردهم
ات بیدار شد
ات:چرا اینکارو کردی هق(زد زیر گریه دوباره)
تو که دیدی ناراحت شدم چرا تمومش نکردی همون لحظه؟
کوکی:متاسفم
ات:متاسفم نباش بگو چرا هق اینکارو کردی؟
کوکی:من از اون روز توی بار عاشقت شدم ولی...(حرفش نصفه موند)
ات:ولی به احساسات من هق توجه نکردی و اینکارو کردی
کوکی:متاسفم
ات:کافیه دیگه انقد متاسف نباش(داد و گریه)
تو چی میدونستی هاان؟
من عاشق یکی دیگه بودمم(گریه)
کوکی:چی؟اما اخه...تو که گفتی....
ات:آره من گفتم اما انتظار داشتی هق بیام بگم یکیو دوست دارم هق؟
کوکی:کی بود؟اون کی بود؟
ات:الان دیگه مهم نیست هقق وقتی فهمید هق من ازدواج کردم هق اونم ازدواج کرد
کوکی:.....کی بود؟(با بغضی که سعی میکنه مخفیش کنه)
ات:یه دوست
*فلش بک به موقع کارآموزی ات
ات ویو
تو خیابون بودم از خرید برگشته بودم که پام پیچ خورد و همون موقه چراغ سبز شد
اما یکی اومد منو براید استایل بلند کرد و برد اونور خیابون
پسره:حالت خوبه؟(نفس نفس)
ات:من..خوبم(یه لحظه محوش شد)....به لطف تو
ممنونم ازت
پسره:خوبه که خوبی🙂
میتونی وایسی؟
ات:آره فک کنم
اخخخخخخخ
پسره:اینطوری که نمیتونی راه بری
(دوباره بغلش کرد)
بیا من میبرمت خونت
ات:مشکلی نیست خودم میرم
پسره:نمیتونی که از کدوم طرف؟
ات:ممنونم.....از اون سمت
*تو راه
پسره:تاحالا کسی بهت گفته بود چقد خوشگلی؟
ات:ممنونم🙂(مث صگ کراش زده)
نویسنده ویو
پسره ات رو رسوند و چند روز پشت سر هم همدیگه رو تو خیابون میدیدن
ساعت ۷ شب وقتی ات تازه تمرینش تموم شده بود و تو ایستگاه اتوبوس بود
یکی:سلام دوباره خانم دست و پا چلفتی(خنده ولی نه به حالت مسخره)
ات:سل...اوه سلام🙂(خندید)
پسره:میتونم شمارتو داشته باشم؟خیلی بهم بر میخوریم:)
ات هم که از خدا خواسته:البته بفرمایید**********
پسره زنگ زد به ات و شمارش افتاد
خودشون رو معرفی کرد اسم پسره اون وو بود(چا اون وو نه)
توی حدودا ۲ ماه با هم دیگه خیلی صمیمی شدن
و ات بهش اعتراف کرد
ات:اون وو شی؟
اون وو:جانم عزیزدلم
ات:خب....راستش
اون وو:چیزی شده؟
ات:من روت کراش دارم(خجالت زده با صورت سرخ)
اون وو:خب....خیلی غیر منتظره بود
من فردا بهت جواب میدم باشه؟
ات:🙂 (و رفت)
اما داستان اینجا دارک میشه
ات فردای اون روز میفهمه که.......
یه پارت دیگه مینویسم
درخواست بدید تو پی وی ادامشو چیکار کنم
میخوام ببینم اگه ایده بدید ایده جدید میگیرم یا نه
اول بصبرید تا پارت ۱۵ رو بنویسم بعدش تاااا؟
فردا خوبه؟
تا فردا درخواست هاتون رو بگید
و اینم بگید که هپی اندینگ یا سد اندینگ؟
اگه نگید یه جوری بهتون ضد حال میزنم و گند میزنم تو داستان که اون سرش نا پیدا هااا😂
۶.۹k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.