ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت دوازدهم
ات ویو
از خواب بیدار شدم که دیدم جونگ کوک بغل دستم گرفته خوابیده
یه لحظه مونده بودم که یاد دیشب افتادم
*فکش بک به دیشب
کوکی وارد اتاق ات شد و گفت
کوکی:ات میتونم پیشت بخوابم؟
ات:چرا؟(خوابالو)
کوکی:همیشه پیش کسی میخوابیدم عادت کردم تنهایی خوابم نمیبره
ات:امم...خیلی خب باشه بیا
پایان فلش بک
خیلی گوگولی خوابیده بود کیوت شده بود
انقد بهش نگاه کردم که بیدار شد
وقتی بیدار شد خیالم راحت شد و لپشو کشیدم
کوک:واییییی.....درد داشت🤧(خوابالو)
ات:تو چخده ناز میخوابییییییی😳
کوک:(خوشحال ولی به روی خودش نیاورد)
خب از این به بعد میام همیشه پیشت میخوابم(خوابالو)
ات:دیگه پررو نشو......ولی باشه
کوک:(خنده خرگوشی)
پاشو بریم صبحونه
ات:باشه
نویسنده ویو
رفتن صبحونه خوردن و رفتن فیلم دیدن شب شد و رفتن خوابیدن
فردا صبح جیمین اومده بود پیششون
جیمین:سلام ات خوبی؟
ات:جیمینیییییی دلم برات تنگ شده بود(بغل)
جیمین:فدات بشم(خدانکنه موچی)منممممم
ات جونم بگو ببینم جونگ کوک کجاست؟
ات:پس بگو به خاطر جونگ کوک اومدی نه من
جیمین:نه ولی یه کار واجب باهاش دارم
ات:تو اتاق کارشه
جیمین رفت پیشه جونگ کوک
*تو اتاق کوک
جیمین:تق تق
کوک:بفرمایید
عه سلام جیمین
جیمین:سلام(سرد)
جونگ کوک:چرا سرد رفتار میکنی؟
جیمین رفت جلو و زد زیر گوش جونگ کوک
کوکی:چرا میزنییی؟
جیمین:کثافت برای چی اینکارو کردی هاننن؟(داد و عصبی)
کوکی:چیکار کردم؟
جیمین:فک کردی من بلد نبودم برم اینکارو کنم یا نمیدونستی که من عاشق اتم؟(داد و عصبی)
کوکی:در مورد چی داری حرف میزنی؟
جیمین:..........
پارت دوازدهم
ات ویو
از خواب بیدار شدم که دیدم جونگ کوک بغل دستم گرفته خوابیده
یه لحظه مونده بودم که یاد دیشب افتادم
*فکش بک به دیشب
کوکی وارد اتاق ات شد و گفت
کوکی:ات میتونم پیشت بخوابم؟
ات:چرا؟(خوابالو)
کوکی:همیشه پیش کسی میخوابیدم عادت کردم تنهایی خوابم نمیبره
ات:امم...خیلی خب باشه بیا
پایان فلش بک
خیلی گوگولی خوابیده بود کیوت شده بود
انقد بهش نگاه کردم که بیدار شد
وقتی بیدار شد خیالم راحت شد و لپشو کشیدم
کوک:واییییی.....درد داشت🤧(خوابالو)
ات:تو چخده ناز میخوابییییییی😳
کوک:(خوشحال ولی به روی خودش نیاورد)
خب از این به بعد میام همیشه پیشت میخوابم(خوابالو)
ات:دیگه پررو نشو......ولی باشه
کوک:(خنده خرگوشی)
پاشو بریم صبحونه
ات:باشه
نویسنده ویو
رفتن صبحونه خوردن و رفتن فیلم دیدن شب شد و رفتن خوابیدن
فردا صبح جیمین اومده بود پیششون
جیمین:سلام ات خوبی؟
ات:جیمینیییییی دلم برات تنگ شده بود(بغل)
جیمین:فدات بشم(خدانکنه موچی)منممممم
ات جونم بگو ببینم جونگ کوک کجاست؟
ات:پس بگو به خاطر جونگ کوک اومدی نه من
جیمین:نه ولی یه کار واجب باهاش دارم
ات:تو اتاق کارشه
جیمین رفت پیشه جونگ کوک
*تو اتاق کوک
جیمین:تق تق
کوک:بفرمایید
عه سلام جیمین
جیمین:سلام(سرد)
جونگ کوک:چرا سرد رفتار میکنی؟
جیمین رفت جلو و زد زیر گوش جونگ کوک
کوکی:چرا میزنییی؟
جیمین:کثافت برای چی اینکارو کردی هاننن؟(داد و عصبی)
کوکی:چیکار کردم؟
جیمین:فک کردی من بلد نبودم برم اینکارو کنم یا نمیدونستی که من عاشق اتم؟(داد و عصبی)
کوکی:در مورد چی داری حرف میزنی؟
جیمین:..........
۷.۳k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.