رمان یادت باشد ۶۰
#رمان_یادت_باشد #پارت_شصت
بخشیده بودند. به حمید نگاه کردم . گفتم:(نه من نمی بخشم! ) نگاه همه با تعجب به سمت من برگشت . ما نشان برده بودیم .پدرم پرسید :(دخترم مهریه رو میگیری ؟) رک و راست گفتم :(بله می گیرم .حمید خندید و گفت:((چشم مهریه رو میدم.همین الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم.))
عاقد لبخندی زد و گفت:((پس مهریه طلب عروس خانوم.حتما باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه.)) پس از فسخ صیغه،مقدمات را خواند.میخواستم قرآن را با استخاره باز کنم ولی حمید پیشنهاد داد سوره یاسین را بیاورم.لحظه ای که خطبه خوانده میشد،گفت:فرزانه! دعا کن.از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه.نگاهی به چهره حمید انداختم.نمی دانستم دعایش چیست.دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه دعایی فکر می کند.از ته دل خواستم هر چیزی که از خدا خواسته،اگر به صلاح و خیر است همان طور بشود.حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد.گل را چیدم، گلاب را آوردم و بعد گفتم: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.بسم الله الرحمن الرحیم.با اجازه امام زمان(عج) و پدر و مادرم و بزرگ تر ها،بله.))حمید هم دقیقا همین جمله را گفت.عاقد خیلی خوشش آماده بود.گفت: خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن،ولی نه بسم الله گفتن، نه از امام زمان(عج) اجازه گرفتن.
این بار هم تا بله را گفتم اذان مغرب شد.حمید خندید.دست من را گرفت و گفت: دیدی حکمت داشته.قسمت این بوده تو بله هابه من رو موقع اذان بگی.))
با همه و مادرم روبوسی کردیم.برای زیر لفظی یک النگو خریده بودند که...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
بخشیده بودند. به حمید نگاه کردم . گفتم:(نه من نمی بخشم! ) نگاه همه با تعجب به سمت من برگشت . ما نشان برده بودیم .پدرم پرسید :(دخترم مهریه رو میگیری ؟) رک و راست گفتم :(بله می گیرم .حمید خندید و گفت:((چشم مهریه رو میدم.همین الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم.))
عاقد لبخندی زد و گفت:((پس مهریه طلب عروس خانوم.حتما باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه.)) پس از فسخ صیغه،مقدمات را خواند.میخواستم قرآن را با استخاره باز کنم ولی حمید پیشنهاد داد سوره یاسین را بیاورم.لحظه ای که خطبه خوانده میشد،گفت:فرزانه! دعا کن.از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه.نگاهی به چهره حمید انداختم.نمی دانستم دعایش چیست.دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه دعایی فکر می کند.از ته دل خواستم هر چیزی که از خدا خواسته،اگر به صلاح و خیر است همان طور بشود.حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد.گل را چیدم، گلاب را آوردم و بعد گفتم: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.بسم الله الرحمن الرحیم.با اجازه امام زمان(عج) و پدر و مادرم و بزرگ تر ها،بله.))حمید هم دقیقا همین جمله را گفت.عاقد خیلی خوشش آماده بود.گفت: خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن،ولی نه بسم الله گفتن، نه از امام زمان(عج) اجازه گرفتن.
این بار هم تا بله را گفتم اذان مغرب شد.حمید خندید.دست من را گرفت و گفت: دیدی حکمت داشته.قسمت این بوده تو بله هابه من رو موقع اذان بگی.))
با همه و مادرم روبوسی کردیم.برای زیر لفظی یک النگو خریده بودند که...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۱۱.۵k
۲۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.