وقتی به خاطر لباست که بازه بحث بزرگی داشتین و حسودی می کن
وقتی به خاطر لباست که بازه بحث بزرگی داشتین و حسودی میکنه"درخواستی"
"مکنه لاین"
تهیونگ: بعد از مهمونی دعوانتون تا چند ساعتی ادامه داشت و در آخر با بی نتیجه ترین شکل ممکن به پایان رسید
تمام شب از هم جدا خوابیدین در صورتی هیچکدومتون رنگ خواب رو به چشم هاتون ندیدین
صبح روز بعد با صدای برخورد ظروف بیدار شدی و دستی به صورتت کشیدی
از توی اتاق بیرون اومدی و به سمت آشپز خونه رفتی
بیتوجه بهش «سلام» سردی بهش تحویل دادی و روی صندلی نشستی
بعد از دقایقی بویِ خوشمزه ایی توی فضا پیچید و به مشامت رسید
ظرف غذا رو توی پنج سانتیِ دست هات گذاشت و با کلمه«نوش جان» کار رو تموم کرد
طبق عادت کنارت نشست و شروع به غذا خوردن کرد
با بی میلی قاشقت رو به غذا کشیدی و زیر رو کردی
بخارِ گرمی که از غذا بیرون میومد به صورتت میخورد و این باعث گرسنگی بیشتر میشد
کمی غذا رو توی دهنت گذاشتی و دوباره بیحوصله به رو به رو خیره شدی
احساس گرمای خفیفی روی پات تورو از هپروت بیرون کشید
صدای محکمش به گوشت رسید که باعث لرزش استخون فقراتت میشد: متنفرم از اینکه بقیه اموالم رو دید بزنن! متنفرم! و خب..تو دیشب این قضیه رو براشون فراهم کردی
نمیشد با یه نگاه و حرف اون دردسر رو فیصله داد! نمیخواستم سرت داد بکشم..میبخشی پرنسس؟ سرش رو سمتت برگردوند و با نگاهش جز به جز صورتت رو بلعید
نگاهش رو روی چشمات و لب هات چرخوند و لبی تر کرد
آروم به سمتت اومد و هم زمان با گرفتن چونهت آروم آروم بوسیدت!
حالا میتونستی کاملا ببخشیش:))
"مکنه لاین"
تهیونگ: بعد از مهمونی دعوانتون تا چند ساعتی ادامه داشت و در آخر با بی نتیجه ترین شکل ممکن به پایان رسید
تمام شب از هم جدا خوابیدین در صورتی هیچکدومتون رنگ خواب رو به چشم هاتون ندیدین
صبح روز بعد با صدای برخورد ظروف بیدار شدی و دستی به صورتت کشیدی
از توی اتاق بیرون اومدی و به سمت آشپز خونه رفتی
بیتوجه بهش «سلام» سردی بهش تحویل دادی و روی صندلی نشستی
بعد از دقایقی بویِ خوشمزه ایی توی فضا پیچید و به مشامت رسید
ظرف غذا رو توی پنج سانتیِ دست هات گذاشت و با کلمه«نوش جان» کار رو تموم کرد
طبق عادت کنارت نشست و شروع به غذا خوردن کرد
با بی میلی قاشقت رو به غذا کشیدی و زیر رو کردی
بخارِ گرمی که از غذا بیرون میومد به صورتت میخورد و این باعث گرسنگی بیشتر میشد
کمی غذا رو توی دهنت گذاشتی و دوباره بیحوصله به رو به رو خیره شدی
احساس گرمای خفیفی روی پات تورو از هپروت بیرون کشید
صدای محکمش به گوشت رسید که باعث لرزش استخون فقراتت میشد: متنفرم از اینکه بقیه اموالم رو دید بزنن! متنفرم! و خب..تو دیشب این قضیه رو براشون فراهم کردی
نمیشد با یه نگاه و حرف اون دردسر رو فیصله داد! نمیخواستم سرت داد بکشم..میبخشی پرنسس؟ سرش رو سمتت برگردوند و با نگاهش جز به جز صورتت رو بلعید
نگاهش رو روی چشمات و لب هات چرخوند و لبی تر کرد
آروم به سمتت اومد و هم زمان با گرفتن چونهت آروم آروم بوسیدت!
حالا میتونستی کاملا ببخشیش:))
۳۱.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.