اربابمن
#ارباب-من
part : ۳۲
یوری : میگم ددی ، نظزت چیه امشبو باهم باشیم؟
کوک یوری رو هل میده اونور ولی ....... خوب یوری بازم میاد و میچسبه به کوک
یوری : ولی من دلم خوش گذرونی میخواد
کوک : باشه ، پس برو تو اتاقت
یوری با هیجان میره سمت اتاق و کوک هم میره پیش بادیگاردا
کوک : عااا ، برین سراغ اون هر//زه رو برسین دلش خوش گذرونی میخواد
بادیگاردا : چشم قربان
کوک از اونجا رفت و نشستش توی حیات
داشت به ات فکر میکرد
که چرا رفت ؟ نکنه احساس بدی داشته ؟
همه ی این کلمات ذهن کوک رو درگیر کرده بود
اون نمی تونست همینطوری دست رو هم بزاره و ات رو ول کنه
بعد چند وقت تونسته بود با یه بو//سه به ات ول کنه و
الان ول کردن ات دشوار بود براش
پس بلند شد و رفت بیرون از خونه
داشت دنبال ات میگشت ، ولی خب خبری از ات نبود
پشیمون بود از تموم حرفایی که زده بود و نزده بود
این همه سال خیلی به اون دختر کوچولو بد کرده بود ، قلبش درد میکرد
انگاری که یه تیکه از وجودش نیست
عاشق شدن براش خیلی حس عجیبی بود
داشت اذیت میشد ، از چشماش
اشک ها سرازیر شدند ، و صورتش را خیس کردند
کوک داشت همه جارو میچرخید
وارد یه ساحل شد
خیلی خسته شده بود از اینکه دنبال ات گشته بود
داشت کنار اونجا پیاده روی میکرد
دریا رو نگاه میکرد و یاد ات میوفتاد
که یهو دید .........
نپیسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
part : ۳۲
یوری : میگم ددی ، نظزت چیه امشبو باهم باشیم؟
کوک یوری رو هل میده اونور ولی ....... خوب یوری بازم میاد و میچسبه به کوک
یوری : ولی من دلم خوش گذرونی میخواد
کوک : باشه ، پس برو تو اتاقت
یوری با هیجان میره سمت اتاق و کوک هم میره پیش بادیگاردا
کوک : عااا ، برین سراغ اون هر//زه رو برسین دلش خوش گذرونی میخواد
بادیگاردا : چشم قربان
کوک از اونجا رفت و نشستش توی حیات
داشت به ات فکر میکرد
که چرا رفت ؟ نکنه احساس بدی داشته ؟
همه ی این کلمات ذهن کوک رو درگیر کرده بود
اون نمی تونست همینطوری دست رو هم بزاره و ات رو ول کنه
بعد چند وقت تونسته بود با یه بو//سه به ات ول کنه و
الان ول کردن ات دشوار بود براش
پس بلند شد و رفت بیرون از خونه
داشت دنبال ات میگشت ، ولی خب خبری از ات نبود
پشیمون بود از تموم حرفایی که زده بود و نزده بود
این همه سال خیلی به اون دختر کوچولو بد کرده بود ، قلبش درد میکرد
انگاری که یه تیکه از وجودش نیست
عاشق شدن براش خیلی حس عجیبی بود
داشت اذیت میشد ، از چشماش
اشک ها سرازیر شدند ، و صورتش را خیس کردند
کوک داشت همه جارو میچرخید
وارد یه ساحل شد
خیلی خسته شده بود از اینکه دنبال ات گشته بود
داشت کنار اونجا پیاده روی میکرد
دریا رو نگاه میکرد و یاد ات میوفتاد
که یهو دید .........
نپیسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
- ۶.۹k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط