اربابمن

#ارباب-من
part : ۳۰

کیم یونا از روی مبل بلند شد و به طرف ات رفت

تا وقتی که خواست ........ ات رو بزنه
ات افتاد و بیهوش شد

اون سرگیجه ای که داشت باعث شده بود که حالش خراب و خراب تر بشه

کوک با سرعت به سمت ات دویید و کیم یونا رو کنار زد و هل داد و ات رو به اغوش گرفت
فهمید که بیهوش شده

اون رو به سمت تختش برد و گذاشتش روی تخت
ات یجوری خوابیده بود که انگار داشت خستگی این همه روز رو از روی دوش هایش بر میداشت

《 ویو ۳ ساعت بعد 》

ویو کوک :
بعد از اون همه اتفاق ها ، برگشتم تا به ات سر بزنم
دیدم که هنوز خوابیده ، الان نزدیک ۳ ساعتی هست که خوابه ، در اتاق رو بستم و به سمت سالن رفتم

همه خانواده یوری نشسته بودن ، و منتظر من بودن تا باهام حرف بزنن
از قیافشون و چشماشون معلوم بود که میخواستن ازم پرس و جو کنن

از این کاراشون بدم میومد ولی خب به حرحال رفتم و نشستم روی مبل و منتظر بودم که حرفی بزنن

نزدیک ۵ دقیقه گذشته بود ولی خب کسی حرفی نمیزد ، و فقط به هم دیگه نگاه میکردن

بلخره لب باز کردم و گفتم :

کوک : خب ، چرا شروع نمیکنین ؟؟

کیم یوشی : پسرم واقعا ، تو با اون دختره هستی ؟؟

کوک : اون دختره که میگی اسم داره ، و اسمش اته فهمیدی ؟ ( با حالت سرد )

کیم یونا : حالا هرچی ، تا فردا نبینم تو خونمون باشه

ویو ات : بل صداهایی که از توی سالن پذیرایی میومد بیدار شدم و از اتاق اومدم بیرون

و یجا وایسادم و گوش میکردم
که یهو شنیدم که اون زنه مادر یوری داره میگع که
از خونش برم
اعصابم با این حرفش خورد شد خواستم برم پایین که گفتم بازم گوش کنم ببینم چی میگن

کوک : خونمون ؟؟ اینجا خونه ی منه نه تو

کیم یونا : وقتی که دخترم اینجاست ، یعنی اینجا خونه اونه
کوک : اوشششش ، حرف دهنتو بفهم ، مگه دخترت با من راب//طه داره که خونه اون باشه ؟
منو ات باهمیم پس یعنی خونه من خونه اونم هست

کیم یوشی : خالت راست میگه ، باید اونو بندازی بیرون ، وگرنه دیگه دخترمونو نمیبینی

کوک : من از خدامه که نبینمش ، بعدشم کسی که باید از اینجا بره خانواده تو و دخترته پس گمشین

ات : کوک .......


نویسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
دیدگاه ها (۱)

#ارباب-منpart : ۳۱کوک : من از خدامه که نبینمش ، بعدشم کسی که...

#ارباب-منpart : ۳۲یوری : میگم ددی ، نظزت چیه امشبو باهم باشی...

#ارباب-من part : ۲۹ات : شما دارین چی میگین من کاری نکردم کیم...

#ارباب-من part : ۲۸ ات سرشو تکون داد و کوک هم رفت به سمت یور...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

دوست پسر دمدمی مزاج

𝚙𝚊𝚛𝚛11سوهو.. عذر میخوام ات منو ببخش واستا تو الان داری داداش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط