ف۲ پ۵۸
ف۲ پ۵۸
یونا سمت گوشه ساختمون رفت و خودش رو انداخت مرد با وحشت اومد گوشه ساختمون که یونا با چتر نجات اومد بالا و با دیدن مرد چشمکی زد
+ بعدا میبینمت پیر مرد
بعد این حرفش خنده ای کرد و سعی کرد خودش رو به زمین برسونا
........
یونگی تمام حواسش رو گذاشته بود روی یونا تا گمش نکنه با رسیدن یونا روی زمین جیهوپ که رنگش پریده بود سمتش رفت و صورتش رو با دستش قاب کرد
_ چیزیت نشده؟ خوبییی واییی
یونا لبخند دندونیی زد که پس گردنیی از یونگی خورد
_ این چه کاریههههه اخه .....
و یونگی هم پس گردنی از جیهوپ خورد
_ چرا میزنییش همینکه سالمه بسهه
+ باشه باشه اروم باشین....الان باید فکر کنیم ببینیم چیکار کنیم بهتره برگردیم و این رو گم وگور کنیم
کیفش رو بالا گرفت که تا آخرین لحظه تو دستش بود یونگی نفس عمیقی کشید و سمت موتورش رفت
_ بزنین بریم
.........
عمارت*
+ یعنییی چیییی تو تازه خوب شدیییی
یونا همونطور که در حال بستن دکمه کتش بود با لبخند سمت ارورا برگشت
+ خواهر عزیزم چیزیم نمیشه ببین حالم کاملا خوبه....این معامله هم ...به سلاحمونه
ادوارد وارد اتاق شد و نگاهی به دو خواهر کرد
_ بریم انیس؟ دیر داره میشه
انیس با برداشتن مدارک از اتاق خارج شد
+ بریم بریم ارورا مراقب لیلی باش تا برگردیم راه بیفتیم بریم پیش بقیه
ارورا با بسته شدن در به سرعت سمت گوشیش هجوم برد و با یونگی تماس گرفت
بیب....بیب.
_بله؟
+ یونگییی تروخدا کمککک انیس داره میره به یه قرار داد برای یوناا نگرانممم
_ ام....من یونگی نیستم
+ چ..چی؟
_ من....داداششم
+ میشه وقتی اومد بگین زنگ بزنه؟.
_ فک نکنم به این زودیا بیان ....رفتن برای معامله
+ ام...اوکی
و به سرعت قطع کرد و کنار لیلی که خوابیده بود دلواپس دراز کشید ...یعنی یونگی اتفاقی براش افتاده؟ انید وار بود چیزیش نشده باشه
........
انیس نفس عمیقی کشید و وارد شرکت شد به ادوارد نگاه کرد و سرش رو تکون داد و وارد اتاق معامله شد بدون اینکه بدونه ادوارد و گرفتن و با داروی بیهوشی بیهوشش کردن به ارومی داخل اتاق تاریک قدم برداشت و روی صندلی روبروی معامله گر نشست
+ خب.....درمورد معامله
_ بهتون کل قرارداد رو توضیح دادیم فقط
+ امضاش مونده ....امید وارم به سود هردومون باشه
انیس یه کیف پر پول رو جلوی معامله گر گذاشت معامله گر پوزخندی زد و پول رو گرفت و یه کاغذ رو روبروی انیس گذاشت ...
_ پس همه چی حله؟
+ اره ....
معامله گر و انیس بهم نگا کرد و هردو
یونا سمت گوشه ساختمون رفت و خودش رو انداخت مرد با وحشت اومد گوشه ساختمون که یونا با چتر نجات اومد بالا و با دیدن مرد چشمکی زد
+ بعدا میبینمت پیر مرد
بعد این حرفش خنده ای کرد و سعی کرد خودش رو به زمین برسونا
........
یونگی تمام حواسش رو گذاشته بود روی یونا تا گمش نکنه با رسیدن یونا روی زمین جیهوپ که رنگش پریده بود سمتش رفت و صورتش رو با دستش قاب کرد
_ چیزیت نشده؟ خوبییی واییی
یونا لبخند دندونیی زد که پس گردنیی از یونگی خورد
_ این چه کاریههههه اخه .....
و یونگی هم پس گردنی از جیهوپ خورد
_ چرا میزنییش همینکه سالمه بسهه
+ باشه باشه اروم باشین....الان باید فکر کنیم ببینیم چیکار کنیم بهتره برگردیم و این رو گم وگور کنیم
کیفش رو بالا گرفت که تا آخرین لحظه تو دستش بود یونگی نفس عمیقی کشید و سمت موتورش رفت
_ بزنین بریم
.........
عمارت*
+ یعنییی چیییی تو تازه خوب شدیییی
یونا همونطور که در حال بستن دکمه کتش بود با لبخند سمت ارورا برگشت
+ خواهر عزیزم چیزیم نمیشه ببین حالم کاملا خوبه....این معامله هم ...به سلاحمونه
ادوارد وارد اتاق شد و نگاهی به دو خواهر کرد
_ بریم انیس؟ دیر داره میشه
انیس با برداشتن مدارک از اتاق خارج شد
+ بریم بریم ارورا مراقب لیلی باش تا برگردیم راه بیفتیم بریم پیش بقیه
ارورا با بسته شدن در به سرعت سمت گوشیش هجوم برد و با یونگی تماس گرفت
بیب....بیب.
_بله؟
+ یونگییی تروخدا کمککک انیس داره میره به یه قرار داد برای یوناا نگرانممم
_ ام....من یونگی نیستم
+ چ..چی؟
_ من....داداششم
+ میشه وقتی اومد بگین زنگ بزنه؟.
_ فک نکنم به این زودیا بیان ....رفتن برای معامله
+ ام...اوکی
و به سرعت قطع کرد و کنار لیلی که خوابیده بود دلواپس دراز کشید ...یعنی یونگی اتفاقی براش افتاده؟ انید وار بود چیزیش نشده باشه
........
انیس نفس عمیقی کشید و وارد شرکت شد به ادوارد نگاه کرد و سرش رو تکون داد و وارد اتاق معامله شد بدون اینکه بدونه ادوارد و گرفتن و با داروی بیهوشی بیهوشش کردن به ارومی داخل اتاق تاریک قدم برداشت و روی صندلی روبروی معامله گر نشست
+ خب.....درمورد معامله
_ بهتون کل قرارداد رو توضیح دادیم فقط
+ امضاش مونده ....امید وارم به سود هردومون باشه
انیس یه کیف پر پول رو جلوی معامله گر گذاشت معامله گر پوزخندی زد و پول رو گرفت و یه کاغذ رو روبروی انیس گذاشت ...
_ پس همه چی حله؟
+ اره ....
معامله گر و انیس بهم نگا کرد و هردو
۳.۶k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.