ف۲+پ+۵۶
ف۲+پ+۵۶
_ معذرت میخوام که برادری درستی برات نکردم بابت همچی معذرت میخوام بابت حرفایی که اون موقع به یه بچه کوچولو زدم چون خودم روحیم خوب نبود سال ها سعی کردم پیدات کنم و معذرت خواهی کنم ولی انگار آب شده بودی تو واقعا هممونو پیش هم جمع کرده بودی هممونو خوشحال کرده بودی و من این خوشحالی رو از هممون گرفتم
کوک صورت یونا رو جلوی صورتش گرفت
_ میشه داداشیت رو ببخشی و بزاری دوباره داداشت باشه؟
یونا لحظاتی سکوت کرد و به کوک عذاب زیادی داد اما کوک با بغل شدن به دست یونا متوجه بخشیده شدن از طرف اون شد و ادامه آشپزی رو با خوشحالی و خندهو با ساختن یه خاطره خوب ادامه دادن
پایان فلش بک*
با صدای نامجون همه سمتش برگشتیم
_پیدا کردم یه چند نفری این مواد رو میخوان باهاشون حرف زدم بعد اینکه از هواپیما پایین بریم باید به سرعت واید مهمونیشون بشیم بهترین راهیه که از شر مواد خلاص بشیم
+بهتر نیست که یه جای خلوت باشه و حداقل یکیمون بریم؟
جیهوم نگاهی به یونا کرد و دستش رو تهدید وار سمتش برد
_ حتی فکرشم نکن بزارم تنهایی وارد اون جمع بشی
+ داداش من دیگه بزرگ شدم بعدشم مواد دست منه بهتره که من برم معامله کنم نه؟
یونا نگاهی به همه کرد تا همه حرفش رو تایید کنن کسی چاره ای نداشت چون همه لجبازی این دخترو میشناختن پس قبول کردن
..........
یونا نفس عمیقی کشید و با گرفتن کیف دستی محکم تو دستش قدمی وارد مهمونی پر جمعیت گذاشت
_ معذرت میخوام که برادری درستی برات نکردم بابت همچی معذرت میخوام بابت حرفایی که اون موقع به یه بچه کوچولو زدم چون خودم روحیم خوب نبود سال ها سعی کردم پیدات کنم و معذرت خواهی کنم ولی انگار آب شده بودی تو واقعا هممونو پیش هم جمع کرده بودی هممونو خوشحال کرده بودی و من این خوشحالی رو از هممون گرفتم
کوک صورت یونا رو جلوی صورتش گرفت
_ میشه داداشیت رو ببخشی و بزاری دوباره داداشت باشه؟
یونا لحظاتی سکوت کرد و به کوک عذاب زیادی داد اما کوک با بغل شدن به دست یونا متوجه بخشیده شدن از طرف اون شد و ادامه آشپزی رو با خوشحالی و خندهو با ساختن یه خاطره خوب ادامه دادن
پایان فلش بک*
با صدای نامجون همه سمتش برگشتیم
_پیدا کردم یه چند نفری این مواد رو میخوان باهاشون حرف زدم بعد اینکه از هواپیما پایین بریم باید به سرعت واید مهمونیشون بشیم بهترین راهیه که از شر مواد خلاص بشیم
+بهتر نیست که یه جای خلوت باشه و حداقل یکیمون بریم؟
جیهوم نگاهی به یونا کرد و دستش رو تهدید وار سمتش برد
_ حتی فکرشم نکن بزارم تنهایی وارد اون جمع بشی
+ داداش من دیگه بزرگ شدم بعدشم مواد دست منه بهتره که من برم معامله کنم نه؟
یونا نگاهی به همه کرد تا همه حرفش رو تایید کنن کسی چاره ای نداشت چون همه لجبازی این دخترو میشناختن پس قبول کردن
..........
یونا نفس عمیقی کشید و با گرفتن کیف دستی محکم تو دستش قدمی وارد مهمونی پر جمعیت گذاشت
۱۱.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.