خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۲
خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۲
ب تیانا گفتم کامنت هاتون کمه قهر کرده گفته پس حالا ک اینطوریه دوباره میرم گم و گور میشم😐
ته: وانی، برگشتی که چی؟
- میخوام جبران کنم!
ته: دقیقاً چی رو جبران کنی؟
- گذشته هارو!
ته: قرار نیست هی گند بزنی و انتظار بخشش داشته باشی!
اخمی کردم و گفتم:
- من که عذرخواهی نکردم.
ته صداش رو بالا برد و بلند گفت:
ته: راست میگی، اونقدر شعورت پایینه که آدم نمیتونه از تو انتظار عذرخواهی داشته باشه!
مثله خودش صدامو رو سرم انداختم و گفتم:
- مگه من چیکار کردم؟
ته از جاش بلند شد و داد زد:
ته: یعنی خودت نمیدونی؟؟؟؟؟؟؟
نامجون: تهیونگ چت شده؟ بشین!!!
جین: گایز همه دارن نگامون میکنن، این آبرو ریزی ها چیه؟
شوگا: بذار اونقدر نگامون کنن که کور شن!
جیمین: یونگی، الان واقعاً وقت این حرفا نیس!
تهیونگ با دستاش روی میز ضرب انداخت و آروم گفت:
ته: گورتو از اینجا گم کن وانی، تو دیگه برامون مُردی!
بغضم گرفت.. اما نه! من تحت هر شرایطی اینجا میمونم.. چه بخوان چه نه!
- دیر شده تهیونگ! من چمدونام رو جمع کردم.
تهیونگ با نگاهی پر از تعجب نگام کرد. جوری که انگار منظور حرفم رو نگرفته باشه! بی توجه بهش پوزخند محوی زدم و ازشون دور شدم و به سمت نیکی رفتم.
تازه اولای راه بنگتن.. من دیگه کنار نمیکشم!
دیگه دیره برای کنار کشیدن ..
از دید جونگ کوک
با حیرت به رفتن وانی نگاه میکردم! دوباره پیش اون پسره نیک نشست. من موندم چرا این همه پسر کنارشه؟ خودش احساس امنیت داره اصلاً؟
صدای زنگ گوشیم در اومد.
اون وو بود و این بار پنجم توی هفته ست که مدام زنگ میزنه! قبلاً اتقدر پیگیرم نبود.
نفس عمیقی کشیدم و تماس رو وصل کردم.
- الو؟
+ سلام کوک، خوبی؟
- سلام مکنه کوچولو! آره خوبم..
+ یه جوری میگی مکنه انگار چند سالمه!
- کاری داشتی؟
+ ها؟ آهاان آره. خب، چجوری بگم؟
- کوتاه بگو اون وو، تو فرودگاهم.
+ اهه، دارید برمیگردید کره؟
- آره!
+ کم اونجا موندین که، چه زود دارین برمیگردین!
- آره دیگه شرایطش جور نشد!
+ اون دختره هم باهاتونه؟
- دختره؟ وانی رو میگی؟
+ آره، وانیا!
- خب...
سرم رو برگردوندم و به وانیا خیره شدم. یعنی واقعا باهامون میاد؟
- نمیدونم، فکر کنم بیاد.
+ عالیههه..
- چیه؟ باز میخوای بدزدیش؟
+ اه کوکی، ما این حرفارو داشتیم؟
- چه میدونم! تو مشتاق دیدار دوباره ای!
+ نه راستش.. میخوام بهش پیشنهاد کار بدم.
- چییییییی؟
جوری بلند چی رو به زبون آوردم که نه تنها اعضا بلکه کل افراد داخل سالن سرشون رو برگردوندن و نگام کردند.
هوپ: کیه کوک؟
بی توجه به حرف هوسوک گوشی رو به خودم نزدیک کردم و آروم گفتم:
- پیشنهاد چی اون وو؟
+ دارم یه فیلم جدید بازی میکنم، بازیگر زن نیاز دارن..
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
توی ناشناس حرفاتون رو بگین•-•♡.
ب تیانا گفتم کامنت هاتون کمه قهر کرده گفته پس حالا ک اینطوریه دوباره میرم گم و گور میشم😐
ته: وانی، برگشتی که چی؟
- میخوام جبران کنم!
ته: دقیقاً چی رو جبران کنی؟
- گذشته هارو!
ته: قرار نیست هی گند بزنی و انتظار بخشش داشته باشی!
اخمی کردم و گفتم:
- من که عذرخواهی نکردم.
ته صداش رو بالا برد و بلند گفت:
ته: راست میگی، اونقدر شعورت پایینه که آدم نمیتونه از تو انتظار عذرخواهی داشته باشه!
مثله خودش صدامو رو سرم انداختم و گفتم:
- مگه من چیکار کردم؟
ته از جاش بلند شد و داد زد:
ته: یعنی خودت نمیدونی؟؟؟؟؟؟؟
نامجون: تهیونگ چت شده؟ بشین!!!
جین: گایز همه دارن نگامون میکنن، این آبرو ریزی ها چیه؟
شوگا: بذار اونقدر نگامون کنن که کور شن!
جیمین: یونگی، الان واقعاً وقت این حرفا نیس!
تهیونگ با دستاش روی میز ضرب انداخت و آروم گفت:
ته: گورتو از اینجا گم کن وانی، تو دیگه برامون مُردی!
بغضم گرفت.. اما نه! من تحت هر شرایطی اینجا میمونم.. چه بخوان چه نه!
- دیر شده تهیونگ! من چمدونام رو جمع کردم.
تهیونگ با نگاهی پر از تعجب نگام کرد. جوری که انگار منظور حرفم رو نگرفته باشه! بی توجه بهش پوزخند محوی زدم و ازشون دور شدم و به سمت نیکی رفتم.
تازه اولای راه بنگتن.. من دیگه کنار نمیکشم!
دیگه دیره برای کنار کشیدن ..
از دید جونگ کوک
با حیرت به رفتن وانی نگاه میکردم! دوباره پیش اون پسره نیک نشست. من موندم چرا این همه پسر کنارشه؟ خودش احساس امنیت داره اصلاً؟
صدای زنگ گوشیم در اومد.
اون وو بود و این بار پنجم توی هفته ست که مدام زنگ میزنه! قبلاً اتقدر پیگیرم نبود.
نفس عمیقی کشیدم و تماس رو وصل کردم.
- الو؟
+ سلام کوک، خوبی؟
- سلام مکنه کوچولو! آره خوبم..
+ یه جوری میگی مکنه انگار چند سالمه!
- کاری داشتی؟
+ ها؟ آهاان آره. خب، چجوری بگم؟
- کوتاه بگو اون وو، تو فرودگاهم.
+ اهه، دارید برمیگردید کره؟
- آره!
+ کم اونجا موندین که، چه زود دارین برمیگردین!
- آره دیگه شرایطش جور نشد!
+ اون دختره هم باهاتونه؟
- دختره؟ وانی رو میگی؟
+ آره، وانیا!
- خب...
سرم رو برگردوندم و به وانیا خیره شدم. یعنی واقعا باهامون میاد؟
- نمیدونم، فکر کنم بیاد.
+ عالیههه..
- چیه؟ باز میخوای بدزدیش؟
+ اه کوکی، ما این حرفارو داشتیم؟
- چه میدونم! تو مشتاق دیدار دوباره ای!
+ نه راستش.. میخوام بهش پیشنهاد کار بدم.
- چییییییی؟
جوری بلند چی رو به زبون آوردم که نه تنها اعضا بلکه کل افراد داخل سالن سرشون رو برگردوندن و نگام کردند.
هوپ: کیه کوک؟
بی توجه به حرف هوسوک گوشی رو به خودم نزدیک کردم و آروم گفتم:
- پیشنهاد چی اون وو؟
+ دارم یه فیلم جدید بازی میکنم، بازیگر زن نیاز دارن..
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
توی ناشناس حرفاتون رو بگین•-•♡.
۱۸.۲k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.