part51
#part51
کوک از جاش بلند شد نشست اسپنک محکمی حواله باسن پسرکوچولوش کرد
کوک:از دست تو بچه
....
کوک بعد از صرف صبحانه از عمارت رفت بیرون و حالا داریا بود و پسرش داریا داشت اتاق خودش و پسرش رو مرتب میکرد و در اون حین رفت تو انباری که اون زمان توش میخوابید لبخندی زد که صدا گریه اومد گریه لیام بود داریا زود از انبار بیرون اومد و سمت عمارت آروم دویید وقتی رسید دختر آجومارو بالا سر لیام دید لیام با دیدن مادرش بلند شد و سمتش رفت
داریا:چیشدع پسر قشنگم
داریا لیام رو بغل کرد و تکونش میداد
داریا:جانم پسرم چیکار پسرم داشتی هان؟
جینا:ب بخدا کاری نکردم خانوم
لیام به دست جینا اشاره کرد انگار خوراکی بود که از دیروز کوک براش خریده بود
داریا:اون خوراکیه دستت چیکار میکنه چرا پسرمو ازیت کردی هان اونو بده من
جینا خوراکی که دستش بود رو به داریا داد و داریا هم اونو به لیام داد که لیام ساکت شد
داریا:دفع آخرت باشه پسرمو ازیت میکنی دورت بگردم پسرم
جینا با حرص از اونجا رفت داریا رو مبل نشست لیام رو رو پاش نشوند
داریا:بزار یزره یزره بهت بدم
داریا کم کم از کیک به لیام میداد و لیام ذوق میکرد
داریا:شیکمو مامان
لیام روبه رو داریا وایساد و برا خودش دست میزد
داریا لیام رو تو بغلش گرفت و بوسیدش
داریا:بریم لباستو عوض کنیم پسرم
داریا لیام رو بغل کرد برد داخل اتاقش لیام رو رو زمین گذاشت و سراغ کشوش رفت یه پوشک برداشت با یه دست لباس مشکی با خال خالی های سفید
داریا:بیا پسرم
لیام پیش داریا رفت و جلوش نشست و شروع کرد به عوض کردن لباسش
لیام:اووو...ما
داریا:جان
لیام دستشو رو انگوشتر داریا گذاشت
داریا:اینو بابایی بهم داده قشنگیه
لیام:پا...پا
داریا:آره پسرم بابا بهم داده
لیام رو دست داریا رو بوسید و بعد رفت تو بغل مامانش که در اتاق باز شد و کوک تو چهار چوب در نمایان شد
لیام:پا...پا
کوک:بلاخره گفتی بهم بابا آره؟
کوک لیام رو تو بغلش گرفت و....
کوک از جاش بلند شد نشست اسپنک محکمی حواله باسن پسرکوچولوش کرد
کوک:از دست تو بچه
....
کوک بعد از صرف صبحانه از عمارت رفت بیرون و حالا داریا بود و پسرش داریا داشت اتاق خودش و پسرش رو مرتب میکرد و در اون حین رفت تو انباری که اون زمان توش میخوابید لبخندی زد که صدا گریه اومد گریه لیام بود داریا زود از انبار بیرون اومد و سمت عمارت آروم دویید وقتی رسید دختر آجومارو بالا سر لیام دید لیام با دیدن مادرش بلند شد و سمتش رفت
داریا:چیشدع پسر قشنگم
داریا لیام رو بغل کرد و تکونش میداد
داریا:جانم پسرم چیکار پسرم داشتی هان؟
جینا:ب بخدا کاری نکردم خانوم
لیام به دست جینا اشاره کرد انگار خوراکی بود که از دیروز کوک براش خریده بود
داریا:اون خوراکیه دستت چیکار میکنه چرا پسرمو ازیت کردی هان اونو بده من
جینا خوراکی که دستش بود رو به داریا داد و داریا هم اونو به لیام داد که لیام ساکت شد
داریا:دفع آخرت باشه پسرمو ازیت میکنی دورت بگردم پسرم
جینا با حرص از اونجا رفت داریا رو مبل نشست لیام رو رو پاش نشوند
داریا:بزار یزره یزره بهت بدم
داریا کم کم از کیک به لیام میداد و لیام ذوق میکرد
داریا:شیکمو مامان
لیام روبه رو داریا وایساد و برا خودش دست میزد
داریا لیام رو تو بغلش گرفت و بوسیدش
داریا:بریم لباستو عوض کنیم پسرم
داریا لیام رو بغل کرد برد داخل اتاقش لیام رو رو زمین گذاشت و سراغ کشوش رفت یه پوشک برداشت با یه دست لباس مشکی با خال خالی های سفید
داریا:بیا پسرم
لیام پیش داریا رفت و جلوش نشست و شروع کرد به عوض کردن لباسش
لیام:اووو...ما
داریا:جان
لیام دستشو رو انگوشتر داریا گذاشت
داریا:اینو بابایی بهم داده قشنگیه
لیام:پا...پا
داریا:آره پسرم بابا بهم داده
لیام رو دست داریا رو بوسید و بعد رفت تو بغل مامانش که در اتاق باز شد و کوک تو چهار چوب در نمایان شد
لیام:پا...پا
کوک:بلاخره گفتی بهم بابا آره؟
کوک لیام رو تو بغلش گرفت و....
۲۲.۰k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.