part53
#part53
ولی لیام به زمزمه کردنش ادامه میداد که بعد بلند شد شروع کردن راه رفتن و اون دوتام غذاشونو تموم کردن کوک به داریا نگاه انداخت و گونشو بوسید
داریا:این واسه چی بود؟
کوک:مگه باید چیزی باشه تا بوست کنم
داریا:نه(لبخند)
بعد با لحن کیوتی گفت
داریا:ولی من بوس خوب میخواستم
کوک که میخواست سربه سر داریا بزاره گفت
کوک:بوسیدمت دیگه تازه اونم آب دار
داریا:این بوس نه بوس از لب
کوک:به چه مناسبت
داریا:یا مگه باید مناسبت داشته باشه اصن نخواستم
داریا داشت سینی رو جمع میکرد که چونش گرفته شد و لبا نرم کوک رو لباش فرود اومد و چند دقیقه بدون حرکتی موند که جدا شدن از هم
کوک:شوخی کردم من همیشه نسخه لباتم:)
داریا لبخندی زد کوک دوباره خواست ببوستش که داریا به پشت سر کوک خیره شد و چهرش تغییر کن
داریا:کوک کوک
کوک:چیه
کوک رد نگاه داریا رو گرفت با چیزی که دید از ترس موند لیام با اصلحه اومده بود از اتاق بیرون لیام به کوک نگاه کرد و با لبخند گفت
لیام:پا...پا اییی
کوک:اون چیه دستت پسرم از کجا آوردیش؟هان؟
لیام به اتاق اشاره کرد
داریا:ک کوک ازش بگیر فقط
کوک:همینطوری نمیشه ممکنه در بره
کوک بلند شد وایستاد و طرفه پسرش رفت
کوک:لیام پسرم اون اصلحه رو بده بابا
لیام:نه مه...
کوک:پسرم اون بدرد شما نمیخوره
لیام:پا...پا(بغض)
کوک:بده پسرکم بابا قول میده برات یدونه بخره
لیام به اصلحه نگاه کرد
کوک:لیام؟بابا به....
لیام اصلحه رو سمت کوک گرفت و با ذوق تکونش داد
کوک:لیام اونو تکونش نده بده من(کمی بلند)
داریا:کوک
لیام انگوشتش رفت تو ماشه کوک فکر کرد الانه که تیر بخوره اما اتفاقی نیوفتاد لیام نشست زمین شروع کرد گریه کردن بخاطر داد کوک حرص خورده بود اصلحه خالی از گلوله رو پرت کرد اونور
کوک اسلحه رو برداشت نگاه کرد توشو تیری توش نبود نفس عمیقی کشید داریا به محض اینکه دید لیام داره گریه میکنه زود سمتش رفت و بغلش کرد
داریا:جونم پسرم گریه نکن
کوک:تیر نداشته
کوک که متوجه گریه لیام شد طرفش رفت
کوک:پسرم ببخشید نمیخواستم سرت داد بزنم بیا همینو میدم بهت لیام؟
لیام:نه(گریه شدید)
ولی لیام به زمزمه کردنش ادامه میداد که بعد بلند شد شروع کردن راه رفتن و اون دوتام غذاشونو تموم کردن کوک به داریا نگاه انداخت و گونشو بوسید
داریا:این واسه چی بود؟
کوک:مگه باید چیزی باشه تا بوست کنم
داریا:نه(لبخند)
بعد با لحن کیوتی گفت
داریا:ولی من بوس خوب میخواستم
کوک که میخواست سربه سر داریا بزاره گفت
کوک:بوسیدمت دیگه تازه اونم آب دار
داریا:این بوس نه بوس از لب
کوک:به چه مناسبت
داریا:یا مگه باید مناسبت داشته باشه اصن نخواستم
داریا داشت سینی رو جمع میکرد که چونش گرفته شد و لبا نرم کوک رو لباش فرود اومد و چند دقیقه بدون حرکتی موند که جدا شدن از هم
کوک:شوخی کردم من همیشه نسخه لباتم:)
داریا لبخندی زد کوک دوباره خواست ببوستش که داریا به پشت سر کوک خیره شد و چهرش تغییر کن
داریا:کوک کوک
کوک:چیه
کوک رد نگاه داریا رو گرفت با چیزی که دید از ترس موند لیام با اصلحه اومده بود از اتاق بیرون لیام به کوک نگاه کرد و با لبخند گفت
لیام:پا...پا اییی
کوک:اون چیه دستت پسرم از کجا آوردیش؟هان؟
لیام به اتاق اشاره کرد
داریا:ک کوک ازش بگیر فقط
کوک:همینطوری نمیشه ممکنه در بره
کوک بلند شد وایستاد و طرفه پسرش رفت
کوک:لیام پسرم اون اصلحه رو بده بابا
لیام:نه مه...
کوک:پسرم اون بدرد شما نمیخوره
لیام:پا...پا(بغض)
کوک:بده پسرکم بابا قول میده برات یدونه بخره
لیام به اصلحه نگاه کرد
کوک:لیام؟بابا به....
لیام اصلحه رو سمت کوک گرفت و با ذوق تکونش داد
کوک:لیام اونو تکونش نده بده من(کمی بلند)
داریا:کوک
لیام انگوشتش رفت تو ماشه کوک فکر کرد الانه که تیر بخوره اما اتفاقی نیوفتاد لیام نشست زمین شروع کرد گریه کردن بخاطر داد کوک حرص خورده بود اصلحه خالی از گلوله رو پرت کرد اونور
کوک اسلحه رو برداشت نگاه کرد توشو تیری توش نبود نفس عمیقی کشید داریا به محض اینکه دید لیام داره گریه میکنه زود سمتش رفت و بغلش کرد
داریا:جونم پسرم گریه نکن
کوک:تیر نداشته
کوک که متوجه گریه لیام شد طرفش رفت
کوک:پسرم ببخشید نمیخواستم سرت داد بزنم بیا همینو میدم بهت لیام؟
لیام:نه(گریه شدید)
۱۳.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.