part:50
#part:50
داریا:کوک سرم گیج میره
کوک بلند شد داریا رو تو بغلش گرفت و به طرف اتاق خواب برد
داریا:خیلی جذابی
کوک:هیچ وقت این حرفو بهم نزدی
داریا:جلوت نزدم ولی تو دلم هزاران بار گفتم چقدر جذابی
کوک:کاش تو همیشه مست کنی دختر
داریا:میتونستم میکردم
کوک:چرا نمیتونی
داریا:برا قلبم خوب نیست
کوک سرجاش وایستاد
کوک:چی؟منظورت چیه
داریا که تازه به خودش اومده بود دستشو جلو دهنش گذاشت
کوک:داریا(اخم)
داریا:از دهنم پرید
کوک:الکی از دهنت نمیپره
داریا ساکت شد و سرشو رو شونه کوک گذاشت کوک با اخم به سمت اتاق میرفت داریا رو رو تخت نشوند
کوک:چیو بهم نگفتی
داریا:هیچی
کوک:پس چرا چهرتو ازم میدزدی چیشده عزیزم
داریا:آخه تو عصبی تر میشی
کوک:اگه عصبیم بخاطر مخفی کاریته
داریا:خب خب نمیخواستم چیزی بدونی
کوک لبایه داریا رو بوسید و گفت
کوک:بهم بگو زود باش
داریا:راستش نمیدونم تو چه وضعیه ولی تا این حد میدونم قلبم خیلی ازیت میکنه
کوک:از کی
داریا:روزی که از پیشت رفتم
کوک:بعد تو چیزه به این مهمی رو بهم نگفتی؟
داریا:چجوری میگفتم تو خوشحال بودی از طرفی خیلی وقته دردی احساس نمیکنم
کوک نفس عمیقی کشید و صورت دخترک رو تو دستش گرفت و پیشونیشو بوسید و بغلش کرد
کوک:قربونت برم
داریا:ازم ناراحتی؟
کوک:نه ناراحت نیستم از دست تو ناراحت نیستم زودتر فهمیدم تا هواسم بهت باشه
کوک داریا رو رو تخت خوابوند و خودشم کنارش خوابید و اونو تو بغلش گرفت پسرک صبح با افتادن چیزی رو صورتش و صدا زدنایه بچگونه ای چشماشو باز کرد
...تی تی(کوکی)او...مااا
کوک چشماشو باز کرد با دیدن لیام بالا سرش گفت
کوک:چقدر تو صحر خیزی بچه صبر کن ببینم تو الان منو چی صدا کردی
لیام:تی تی
داریا:اون تو رو به اسم صدا میکنه
کوک:چی؟بیخود میکنه بچه پررو باید بهم بگی آبا
لیام:نه
لیام خودشو تو بغل داریا انداخت
لیام:تی تی
داریا:کوک سرم گیج میره
کوک بلند شد داریا رو تو بغلش گرفت و به طرف اتاق خواب برد
داریا:خیلی جذابی
کوک:هیچ وقت این حرفو بهم نزدی
داریا:جلوت نزدم ولی تو دلم هزاران بار گفتم چقدر جذابی
کوک:کاش تو همیشه مست کنی دختر
داریا:میتونستم میکردم
کوک:چرا نمیتونی
داریا:برا قلبم خوب نیست
کوک سرجاش وایستاد
کوک:چی؟منظورت چیه
داریا که تازه به خودش اومده بود دستشو جلو دهنش گذاشت
کوک:داریا(اخم)
داریا:از دهنم پرید
کوک:الکی از دهنت نمیپره
داریا ساکت شد و سرشو رو شونه کوک گذاشت کوک با اخم به سمت اتاق میرفت داریا رو رو تخت نشوند
کوک:چیو بهم نگفتی
داریا:هیچی
کوک:پس چرا چهرتو ازم میدزدی چیشده عزیزم
داریا:آخه تو عصبی تر میشی
کوک:اگه عصبیم بخاطر مخفی کاریته
داریا:خب خب نمیخواستم چیزی بدونی
کوک لبایه داریا رو بوسید و گفت
کوک:بهم بگو زود باش
داریا:راستش نمیدونم تو چه وضعیه ولی تا این حد میدونم قلبم خیلی ازیت میکنه
کوک:از کی
داریا:روزی که از پیشت رفتم
کوک:بعد تو چیزه به این مهمی رو بهم نگفتی؟
داریا:چجوری میگفتم تو خوشحال بودی از طرفی خیلی وقته دردی احساس نمیکنم
کوک نفس عمیقی کشید و صورت دخترک رو تو دستش گرفت و پیشونیشو بوسید و بغلش کرد
کوک:قربونت برم
داریا:ازم ناراحتی؟
کوک:نه ناراحت نیستم از دست تو ناراحت نیستم زودتر فهمیدم تا هواسم بهت باشه
کوک داریا رو رو تخت خوابوند و خودشم کنارش خوابید و اونو تو بغلش گرفت پسرک صبح با افتادن چیزی رو صورتش و صدا زدنایه بچگونه ای چشماشو باز کرد
...تی تی(کوکی)او...مااا
کوک چشماشو باز کرد با دیدن لیام بالا سرش گفت
کوک:چقدر تو صحر خیزی بچه صبر کن ببینم تو الان منو چی صدا کردی
لیام:تی تی
داریا:اون تو رو به اسم صدا میکنه
کوک:چی؟بیخود میکنه بچه پررو باید بهم بگی آبا
لیام:نه
لیام خودشو تو بغل داریا انداخت
لیام:تی تی
۱۲.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.