part52
#part52
کوک:تو چطوری عشقم
داریا:خوبم عزیزم خسته نباشی
کوک با داریا و پسرش رفتن تو اتاقشون کوک رفت حموم و لیام هم همونطور دور اتاق میدویید
داریا:لیام بشین پسرم
لیام:نه
رفت جلو در حموم و با دستا کوچولوش به در زد
کوک:کیه
لیام:پا...پا
کوک:انقدر مامانتو ازیت نکن بچه
لیام:نه
داریا:این کلمه نه چیه یادگرفتی
لیام:نه نه نه نه(خنده)
لیام دوباره به در زد و فرار کرد
کوک بعد از چند دقیقه اومد بیرون و لباسشو عوض کرد که چیزع گردی خورد تو سرش با دیدن توپ سفیدی که خودش برا پسرش گرفته بود با اخم به پسر شر و شیطونش نگاه کرد لیام سریع با جیغ و خنده فرار کرد
کوک:وایسا ببینم بچه
لیام:او...ماااا(بچگونه)
کوک لیام رو با سرعت از پشت گرفت اول پرتش کرد رو هوا بعد همونطور نگهش داشت
کوک:تو خیلی بابارو ازیت میکنی جوجه رنگی
لیام با قیافه مظلوم و چشما گرد به کوک نگاه کرد و گفت
لیام:پا...پا
کوک:قیافتو اونجوری نکن نمی تونی پشیمونم کنی
لیام:پا...پاااا
کوک لیام رو بیشتر به صورتش نزدیک کرد و شروع کرد قلقلک دادنش لیام شروع کرد خندیدن
کوک:بچه بی تربیت
داریا با یه سینی که حاوی دوتا ساندویج نون تست و سودا بود بهشون ملحق شد صدا خنده لیام میومد و با لبخند به راهش ادامه میداد به طبقه بالا رسید و با دیدن اون دوتا پدر و پسر خنده ای کرد
داریا:کوک انقدر قلقلکش نده
کوک لیام رو مثل خرس زیر بغلش گرفت و سمت داریا برگشت
کوک:یاد میگیره باباشو ازت نکنه
لیام:او....ماااا
داریا:بیا غذا بخوریم (خنده)
کوک همونطوری سمت داریا میرفت لیام رو نشوند کنارش
هردو مشغول خوردن ساندویج بودن که لیام خیلی نامفهوم شروع کرد آواز خوندن
داریا:چی آهنگ میخونی مامان
کوک:تو چطوری عشقم
داریا:خوبم عزیزم خسته نباشی
کوک با داریا و پسرش رفتن تو اتاقشون کوک رفت حموم و لیام هم همونطور دور اتاق میدویید
داریا:لیام بشین پسرم
لیام:نه
رفت جلو در حموم و با دستا کوچولوش به در زد
کوک:کیه
لیام:پا...پا
کوک:انقدر مامانتو ازیت نکن بچه
لیام:نه
داریا:این کلمه نه چیه یادگرفتی
لیام:نه نه نه نه(خنده)
لیام دوباره به در زد و فرار کرد
کوک بعد از چند دقیقه اومد بیرون و لباسشو عوض کرد که چیزع گردی خورد تو سرش با دیدن توپ سفیدی که خودش برا پسرش گرفته بود با اخم به پسر شر و شیطونش نگاه کرد لیام سریع با جیغ و خنده فرار کرد
کوک:وایسا ببینم بچه
لیام:او...ماااا(بچگونه)
کوک لیام رو با سرعت از پشت گرفت اول پرتش کرد رو هوا بعد همونطور نگهش داشت
کوک:تو خیلی بابارو ازیت میکنی جوجه رنگی
لیام با قیافه مظلوم و چشما گرد به کوک نگاه کرد و گفت
لیام:پا...پا
کوک:قیافتو اونجوری نکن نمی تونی پشیمونم کنی
لیام:پا...پاااا
کوک لیام رو بیشتر به صورتش نزدیک کرد و شروع کرد قلقلک دادنش لیام شروع کرد خندیدن
کوک:بچه بی تربیت
داریا با یه سینی که حاوی دوتا ساندویج نون تست و سودا بود بهشون ملحق شد صدا خنده لیام میومد و با لبخند به راهش ادامه میداد به طبقه بالا رسید و با دیدن اون دوتا پدر و پسر خنده ای کرد
داریا:کوک انقدر قلقلکش نده
کوک لیام رو مثل خرس زیر بغلش گرفت و سمت داریا برگشت
کوک:یاد میگیره باباشو ازت نکنه
لیام:او....ماااا
داریا:بیا غذا بخوریم (خنده)
کوک همونطوری سمت داریا میرفت لیام رو نشوند کنارش
هردو مشغول خوردن ساندویج بودن که لیام خیلی نامفهوم شروع کرد آواز خوندن
داریا:چی آهنگ میخونی مامان
۱۱.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.