part49
#part49
داریا غذا لیام رو بهش داد خوب متوجه شده بود پسرش چقدر گرسنه بوده
داریا:گرسنت بود پسرم؟هوم؟(لبخند)
بعد از غذا دادن به لیام اونو با خودش برد تو حال لیام شروع کرد بازی کردن و داریا هم کمی دراز کشید لیام پیش داریا رفت و جلو صورتش وایساد
داریا:اومدی ازیت کنی کوچولو من
لیام خنده ای کرد
داریا:یه بوس بده به مامانی
لیام که بلد نبود فقط لبشو چسبوند به چونه داریا به نشونه بوس کردن کم کم چشماش گرم شد و به خواب رفت
پرش به شب
پسر کوچولوشون خواب بود از بس شیطونی کرده بود دیگه خسته رو تختش افتاد حالا اون دو نفر تنها شده بودن دختر پسر عاشقمون
کوک:حالا که اون فسقلی خوابه ما بریم سر میز شام
داریا:بریم
هردو دست همو گرفتن و رفتن که داریا چشمش به شمع ها و شاخ گل کنار بشقابش خورد و همینطور بطری شامپاینی که وسطشون بود
کوک:راستش چیزه کمیه ولی تا حدی تونستم مورد پسندت آمادش کنم
داریا:این بی نظیره
هردو پشت میز نشستن
کوک:راستش فهمیدم فردا شب تولدته خواستم امروز دونفره باشیم و فردا با پسرمون
داریا:تاریخ تولدمو یادت بود؟
کوک:آره
کوک یه جعبه مشکی رنگ در آورد بازش کرد و جلو داریا گرفت توش یه انگوشتر ازدواج بود
کوک:تولدت مبارک عشق من و دوباره همسرم میشی؟برا بار دوم
داریا که از خوشحالی بغض کرده بود گفت
داریا:مگه میشه قبول نکنم قربونت برم
کوک لبخندی از رو خوشحالی زد و انگوشتر و تو انگوشت حلقش کرد و روش رو بوسید بعد شروع کردن غذا خوردن هردو با لیوان شامپاینشون سمت مبل دو نفره چرم رنگ رفتن و روش نشست داریم چون اولین بارش بود سعی کرد خیلی کم بخوره از طرفی میترسید قلبش درد بگیره و کوک متوجه و نگران شه داریا چهار زانو رو مبل کنار کوک نشست
کوک:بازم تولدت مبارک بخوریم به امید روزاهای قشنگ
شیشه هاشون رو به هم زدن محتویات داخل جام رو خوردن و بعد تو بغل هم نشستن
داریا:کوک این الکل چند درصدیه؟
کوک:در حدی هست بتونی خودتم برا اولین بار بخوری
داریا:اوعوم
اما طولی نکشید داریا زود حال و هواش عوض شد
داریا:کوک مطمئنی این درصدش کم بود؟
کوک:نگاش کن صورتش سرخ شده
داریا غذا لیام رو بهش داد خوب متوجه شده بود پسرش چقدر گرسنه بوده
داریا:گرسنت بود پسرم؟هوم؟(لبخند)
بعد از غذا دادن به لیام اونو با خودش برد تو حال لیام شروع کرد بازی کردن و داریا هم کمی دراز کشید لیام پیش داریا رفت و جلو صورتش وایساد
داریا:اومدی ازیت کنی کوچولو من
لیام خنده ای کرد
داریا:یه بوس بده به مامانی
لیام که بلد نبود فقط لبشو چسبوند به چونه داریا به نشونه بوس کردن کم کم چشماش گرم شد و به خواب رفت
پرش به شب
پسر کوچولوشون خواب بود از بس شیطونی کرده بود دیگه خسته رو تختش افتاد حالا اون دو نفر تنها شده بودن دختر پسر عاشقمون
کوک:حالا که اون فسقلی خوابه ما بریم سر میز شام
داریا:بریم
هردو دست همو گرفتن و رفتن که داریا چشمش به شمع ها و شاخ گل کنار بشقابش خورد و همینطور بطری شامپاینی که وسطشون بود
کوک:راستش چیزه کمیه ولی تا حدی تونستم مورد پسندت آمادش کنم
داریا:این بی نظیره
هردو پشت میز نشستن
کوک:راستش فهمیدم فردا شب تولدته خواستم امروز دونفره باشیم و فردا با پسرمون
داریا:تاریخ تولدمو یادت بود؟
کوک:آره
کوک یه جعبه مشکی رنگ در آورد بازش کرد و جلو داریا گرفت توش یه انگوشتر ازدواج بود
کوک:تولدت مبارک عشق من و دوباره همسرم میشی؟برا بار دوم
داریا که از خوشحالی بغض کرده بود گفت
داریا:مگه میشه قبول نکنم قربونت برم
کوک لبخندی از رو خوشحالی زد و انگوشتر و تو انگوشت حلقش کرد و روش رو بوسید بعد شروع کردن غذا خوردن هردو با لیوان شامپاینشون سمت مبل دو نفره چرم رنگ رفتن و روش نشست داریم چون اولین بارش بود سعی کرد خیلی کم بخوره از طرفی میترسید قلبش درد بگیره و کوک متوجه و نگران شه داریا چهار زانو رو مبل کنار کوک نشست
کوک:بازم تولدت مبارک بخوریم به امید روزاهای قشنگ
شیشه هاشون رو به هم زدن محتویات داخل جام رو خوردن و بعد تو بغل هم نشستن
داریا:کوک این الکل چند درصدیه؟
کوک:در حدی هست بتونی خودتم برا اولین بار بخوری
داریا:اوعوم
اما طولی نکشید داریا زود حال و هواش عوض شد
داریا:کوک مطمئنی این درصدش کم بود؟
کوک:نگاش کن صورتش سرخ شده
۱۱.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.