فیک تهیونگ پارت 16
فیک تهیونگ پارت 16
(کادر مهربانی)
وارد اتاق تهیونگ شدم و ماسک مو دادم پایین و گفتم
میسو:اینه داری
تهیونگ:نمی دونم نگاه کن توی کشوی میزم
سمت میزش رفتم ولی اینه پیدا نکردم بیخیال شدم و دسمتمو گذاشت روی لبم ک بد می سوخت و گریم و در اورده بود و روب ته کردم و گفتم
میسو:مگ چجوری بوسیدی ک درد گرفته انقدر
خندید و گفت
تهیونگ:تا بعد از ظهر وایستا خوب میشه راستی شماره مادرت و بهم بده
تعجب کردم و گفتم
میسو:مامانم برایچی
تهیونگ :مگ نمی خواست باهام حرف بزنه میخوام بعد از ظهر بهش زنگ بزنم و همچی و حل کنم و بگم ک شب خونه ی من میمونی
میسو:چی وایستا من خونه ی تو نمی مونم
تهیونگ:چرا اخه من دوس پسرتم
میسو:اخه تو شیفتی؟
تهیونگ:ن امشب ساعت 7 کارم تمونه
میسو:ولی من هیچ لباسی ندارم
تهیونگ:فردا قرار بریم کمپ و توعم شب پیش من میمونی خب الانم میری وسایلت و جمع میکنی میاری خونه من
داشتم باهاش حرف میزدم ک درد بدی زید شکم و کمرو حس کردم و وسط حرفش پریدم و گفتم
میسو:دستشویی کجاس
تهیونگ:عااا پشت میز اونجا چیزی شده خوبی؟!
میسو:اره
ب سمت دستشویی رفتمو فهمیدم ک بدبخت شدم امروز تاریخم بود و دل درد بدی دارم وای خدا پد بهداشتی از کجا بیارم رفتم بیرون ک دیدم تهیونگ نگران جلو در دستشوییه بت تعجب بهش نگا گردم گ لب زد
تهیونگ: چی شده ها
دستم و زیر دلم گرفتم و گفتم
میسو:عااام ی چیزه زنونس
تهیونگ :پریود شدی
میسو:اره
یکم خجالت کشیدم و گفت
تهیونگ: همینجا بیا بشین
روی مبل توی اتاق نشستم و ته ب سمت چوب لباسیش رفت و کتش و برداشت و انداخت روی شونه هام و گفت
تهیونگ:خودتو گرم نگه دار تا من برم و از فروشگا وسایل لازمت و بیارم
میسو:ن نمی خواد من میرم
تهیونگ:میشنی و جایی نمیری خب
میسو:باشه
رفت بیرون و منم هر لحظه بیشتر ب خودم میپیچیدم ک از درد گریم گرفته بود دست و رو چشام فشار دادم و گفتم
میسو:چرا الان اخه
بعد چند دقیقه در اتاق باز شد ته اومد داخل و گفت
تهیونگ:خوبی
با حالتی ک هز لحظه ممکن بود اشکام بیان گفتم
میسو:ن درد دارم
نایلون رو جلوم گرفت و کمک کرد تا در دستشویی و گفت
تهیونگ:برو داخل
رفتم داخل.....
و اومدم بیرون از بازوم گرفت و گفت
تهیونگ:بشین تا کمرت و ماساژ بدم
روی مبل نشست و منم خودم و تو بغلش جا دادم و گفتم
میسو:چ حس قشنگیه ک بغلت میکنم
ی لبخند زد و لب زد
تهیونگ:از این ببد نبینم از بغلم جم بخوری
خودم و بیشتر توی بغلش جا دادم و گفتم
میسو:مگ میشه از این بغل سیر شد
محکم فشار داد من و بخودش....
نظر بدین عزیزام
ببخشید دیر شد خوابم برده بود://
(کادر مهربانی)
وارد اتاق تهیونگ شدم و ماسک مو دادم پایین و گفتم
میسو:اینه داری
تهیونگ:نمی دونم نگاه کن توی کشوی میزم
سمت میزش رفتم ولی اینه پیدا نکردم بیخیال شدم و دسمتمو گذاشت روی لبم ک بد می سوخت و گریم و در اورده بود و روب ته کردم و گفتم
میسو:مگ چجوری بوسیدی ک درد گرفته انقدر
خندید و گفت
تهیونگ:تا بعد از ظهر وایستا خوب میشه راستی شماره مادرت و بهم بده
تعجب کردم و گفتم
میسو:مامانم برایچی
تهیونگ :مگ نمی خواست باهام حرف بزنه میخوام بعد از ظهر بهش زنگ بزنم و همچی و حل کنم و بگم ک شب خونه ی من میمونی
میسو:چی وایستا من خونه ی تو نمی مونم
تهیونگ:چرا اخه من دوس پسرتم
میسو:اخه تو شیفتی؟
تهیونگ:ن امشب ساعت 7 کارم تمونه
میسو:ولی من هیچ لباسی ندارم
تهیونگ:فردا قرار بریم کمپ و توعم شب پیش من میمونی خب الانم میری وسایلت و جمع میکنی میاری خونه من
داشتم باهاش حرف میزدم ک درد بدی زید شکم و کمرو حس کردم و وسط حرفش پریدم و گفتم
میسو:دستشویی کجاس
تهیونگ:عااا پشت میز اونجا چیزی شده خوبی؟!
میسو:اره
ب سمت دستشویی رفتمو فهمیدم ک بدبخت شدم امروز تاریخم بود و دل درد بدی دارم وای خدا پد بهداشتی از کجا بیارم رفتم بیرون ک دیدم تهیونگ نگران جلو در دستشوییه بت تعجب بهش نگا گردم گ لب زد
تهیونگ: چی شده ها
دستم و زیر دلم گرفتم و گفتم
میسو:عااام ی چیزه زنونس
تهیونگ :پریود شدی
میسو:اره
یکم خجالت کشیدم و گفت
تهیونگ: همینجا بیا بشین
روی مبل توی اتاق نشستم و ته ب سمت چوب لباسیش رفت و کتش و برداشت و انداخت روی شونه هام و گفت
تهیونگ:خودتو گرم نگه دار تا من برم و از فروشگا وسایل لازمت و بیارم
میسو:ن نمی خواد من میرم
تهیونگ:میشنی و جایی نمیری خب
میسو:باشه
رفت بیرون و منم هر لحظه بیشتر ب خودم میپیچیدم ک از درد گریم گرفته بود دست و رو چشام فشار دادم و گفتم
میسو:چرا الان اخه
بعد چند دقیقه در اتاق باز شد ته اومد داخل و گفت
تهیونگ:خوبی
با حالتی ک هز لحظه ممکن بود اشکام بیان گفتم
میسو:ن درد دارم
نایلون رو جلوم گرفت و کمک کرد تا در دستشویی و گفت
تهیونگ:برو داخل
رفتم داخل.....
و اومدم بیرون از بازوم گرفت و گفت
تهیونگ:بشین تا کمرت و ماساژ بدم
روی مبل نشست و منم خودم و تو بغلش جا دادم و گفتم
میسو:چ حس قشنگیه ک بغلت میکنم
ی لبخند زد و لب زد
تهیونگ:از این ببد نبینم از بغلم جم بخوری
خودم و بیشتر توی بغلش جا دادم و گفتم
میسو:مگ میشه از این بغل سیر شد
محکم فشار داد من و بخودش....
نظر بدین عزیزام
ببخشید دیر شد خوابم برده بود://
۳۶.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.