فیک تهیونگ پارت 17
فیک تهیونگ پارت 17
توی بغلش بودم و ک گفت
تهیونگ:الان خوبی
میسو:اره خوبم چطور؟!
تهیونگ:اگ خوبی من میتونم مرخصی بگیرم بریم خونتون وسایلت و جمع کنی و بیای پیش من
میسو:تهیونگ من مطمئن نیستم ک پیشت بمونم
تهیونگ:پیش خودم میمونی مخصوصا با این وضعیتت نمی خواد جایی جز بغل من باشی خودم ازت مواظبت میکنم
ی لبخند زدم ک پاشد و من و روی مبل دراز کرد و گفت
تهیونگ:صبر کن تا هماهنگ کنم ک مرخصی میخام
ب سمت میزش رفت و تلفنش و برداشت و ی شماره ای رو گرفت شروع ب حرف زدن کرد
تلفن و قطع کرد و ب سمت چوب لباسی رفت و روپوشش دراورد و سمتم اومد گفت
تهیونگ:بریم !ولی تو امکان داره سرما بخوری
کت و شو دراورد و داد دستم و دوباره لب زد
تهیونگ:این و بنداز روی شونه هات کمک کرد وسایل مو برداشت و از و بازو م گرفت و کمکم کرد راه برم سرم پایین بود تا کسی لبام و نبینه و وقتی زیر چشی اطرافم و نگا میکردم همه نگاها روی ما بود پیاده ب سمت ماشین رفتیم و وقتی سوار ماشین شدم یکم خندم گرفته بود و ب تهیونگ گفتم
میسو:این ی پریودگیه سادس و تو انقدر حساسیت بخرج میده اگ حامله شم چی
نگاهش و از جاده گرفت و ی نگاه پر از عشق بهم کرد و لب زد
تهیونگ:اون موقع دیگ جونمم برا تون میدم
میسو:براتون ؟!
تهیونگ:اره دیگ توعه اون بچه ی شکمت گ وقتی حامله بشی
میسو:بزار اول کاری بگم من حسودم هاا.
خندید و گفت
تهیونگ:پس خانومم من حسوده و دوست نداره هیچ فرقی بین بچه و خودش باشه
میسو:هیچ فرقی ن باید من و بیشتر دوست داشته باشی
نهیونگ:چشم حلا بزار بچه ب دنیا بیاد ی فکری میکنم
میسو:ینی چی ی فکری میکنم تو الان باید من و حتی بیشتر از خودت دوست داشته باشی
تهیونگ:بله من خانومم بیشتر از هر کسی دوست دارم
میسو:وقتی میگ خانومم حس میکنم زنتم!:)
تهیونگ:میشی بیب یکم صبر کنی میشی
داشتیم حرف میزدیم ک اصن حواسم نبود کی رسیدیم
تهیونگ:خب بیب رسیدیم بپر وسایلت و جمع کن و منم با مامانت حرف بزنم
میسو:باشه
از ماشین پیاده شدیم و ب سمت خونه رفتیم در زدم و منتظر موندیم تا مامانم در باز کنه موقعی ک منتظر بودیم ته پرسید
تهیونگ:الان خوبی درد ک نداری
میسو:خوبم نگران نباش
داشتیم حرف میزدیم ک مامانم درو باز کرد...
توی بغلش بودم و ک گفت
تهیونگ:الان خوبی
میسو:اره خوبم چطور؟!
تهیونگ:اگ خوبی من میتونم مرخصی بگیرم بریم خونتون وسایلت و جمع کنی و بیای پیش من
میسو:تهیونگ من مطمئن نیستم ک پیشت بمونم
تهیونگ:پیش خودم میمونی مخصوصا با این وضعیتت نمی خواد جایی جز بغل من باشی خودم ازت مواظبت میکنم
ی لبخند زدم ک پاشد و من و روی مبل دراز کرد و گفت
تهیونگ:صبر کن تا هماهنگ کنم ک مرخصی میخام
ب سمت میزش رفت و تلفنش و برداشت و ی شماره ای رو گرفت شروع ب حرف زدن کرد
تلفن و قطع کرد و ب سمت چوب لباسی رفت و روپوشش دراورد و سمتم اومد گفت
تهیونگ:بریم !ولی تو امکان داره سرما بخوری
کت و شو دراورد و داد دستم و دوباره لب زد
تهیونگ:این و بنداز روی شونه هات کمک کرد وسایل مو برداشت و از و بازو م گرفت و کمکم کرد راه برم سرم پایین بود تا کسی لبام و نبینه و وقتی زیر چشی اطرافم و نگا میکردم همه نگاها روی ما بود پیاده ب سمت ماشین رفتیم و وقتی سوار ماشین شدم یکم خندم گرفته بود و ب تهیونگ گفتم
میسو:این ی پریودگیه سادس و تو انقدر حساسیت بخرج میده اگ حامله شم چی
نگاهش و از جاده گرفت و ی نگاه پر از عشق بهم کرد و لب زد
تهیونگ:اون موقع دیگ جونمم برا تون میدم
میسو:براتون ؟!
تهیونگ:اره دیگ توعه اون بچه ی شکمت گ وقتی حامله بشی
میسو:بزار اول کاری بگم من حسودم هاا.
خندید و گفت
تهیونگ:پس خانومم من حسوده و دوست نداره هیچ فرقی بین بچه و خودش باشه
میسو:هیچ فرقی ن باید من و بیشتر دوست داشته باشی
نهیونگ:چشم حلا بزار بچه ب دنیا بیاد ی فکری میکنم
میسو:ینی چی ی فکری میکنم تو الان باید من و حتی بیشتر از خودت دوست داشته باشی
تهیونگ:بله من خانومم بیشتر از هر کسی دوست دارم
میسو:وقتی میگ خانومم حس میکنم زنتم!:)
تهیونگ:میشی بیب یکم صبر کنی میشی
داشتیم حرف میزدیم ک اصن حواسم نبود کی رسیدیم
تهیونگ:خب بیب رسیدیم بپر وسایلت و جمع کن و منم با مامانت حرف بزنم
میسو:باشه
از ماشین پیاده شدیم و ب سمت خونه رفتیم در زدم و منتظر موندیم تا مامانم در باز کنه موقعی ک منتظر بودیم ته پرسید
تهیونگ:الان خوبی درد ک نداری
میسو:خوبم نگران نباش
داشتیم حرف میزدیم ک مامانم درو باز کرد...
۴۱.۳k
۱۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.