فیک تهیونگ پارت 15
فیک تهیونگ پارت 15
(کادر مهربانی)
داشت ب ارومی مک میزد ک لیان گفت
لیان:دکتر کیم لبای خاله میسو کندی
وقتی لیان این حرف و زد خیلی خجالت کشیدم و سرم و بردم عقب تا ازش جدا شن ولی تهیونگ دل نمی کند با ی دستش کمرم و گرفت و دست دیگ ک برونده بود روی میزه کنار تخت گزاشت و دست شو داخل موهام کردو بیشتر ب خودش میچسبود ما کنار تخت لیان بودیم ک لیان روی تخت نشست و گفت
لیان:میشه وقتی تنها شدید این کار کنید خجالت اوره
تهیونگ لباشو و از لبام جدا کرد و خندید و بغلم کرد و خیلی اروم دم گوشم گفت
تهیونگ:دوست دارم
منم سرم و تکون دادم و داشتم از خجالت اب میشد و سوزش بدی رو روی لب هام حس کردم ولی اهمیت ندادم ک تهیونگ برگشت سمت لیان یکم جدی شد با صدای بچکانه گفت
تهیونگ:خلنوم کوچولو مگ نگفتم چشات و ببند
لیان لباش و داد جلو گفت
لیان:خب خیلی کنجکاو بودم ک شما چجوری هم و میبوسین
داشتم از خجالت میپوکیدم اصلا ب حرفاشون توجه نکردم و دستام روی گونه هام گذاشتم و نفس میگرفتم ک صدای تهیونگ شنیدم ک میگفت
تهیونگ:بنظرم ب کسی چیزی نگو چون این خالت خجالتی تر از اون حرفاس تا این حرف و زدم با ارنجم کوبیدم ب پوشتش ک ی اخ گفت و لیان خندید و گفت
لیان:خاله دکتر کیم گنا داره نزنش
تهیونگ خندید و گفت
تهیونگ:میسو بیا زود تر معاینش کنیم من باهات خیلی کار دارم
سریع سینی سرم و امپول و برداشتم دادم بهش و خودم نزدیکش کردم و گفتم
میسو:میشه جلو بچه ها اینجور نگی
ی لبخند زد و گفت
تهیونگ :باشه خجالتی خانم
سمت سرم استفاده شد رفت و از دست لیان در اورد ک لیان صورت شو جمع کرد و چیزی نگفت تهیونگ داشت با دقت اینکار و میکرد تا بچه زجر نکشه و اروم گفت
تهیونگ:مثلا این کارو باید پرستا را انجام بدن
سرم و ک در اورد سرم جدید و گزاشت سوزنش اروم داخل دست لیان کرد ک ی اخ کوچیکی گفت و شروع کرد ب حرف زدن
لیان:دکتر کیم امپولم بهم میزنی
تهیونگ:نه خانم کوچولو امپول و ب تو نمیزنم ب داخل سرم میزنم
منم ک دست دیگه لیان و گرفت با لبخند بهش نگا میکردم ک لیان صورتش و ب طرفم بر گردوند و لبخند زد و ته گف
تهیونگ:استراحت کن و بخواب باشه
دوتا امپول بودن ک تهیونگ داشت یکی یکی ب سرم میزد و گفت
تهیونگ:تموم شد بریم
لیان دراز کشیده بود و چشاش بسته بود تا تهیونگ دستاش و میشست توی دستشویی داخل اتاق منم وسایل و جمع کردم و رفتم پیش و دستام اب زدم و دنبالش ب طرف در خروجی رفتم ک وایستاد و روبم گفت
تهیونگ:بهتر ماسک بزنی
میسو:براچی
تهیونگ:لبات کبوده
میسو:ماسک از کجا بیارم
تهیونگ از توی جیبش ی ماسک در اورد و داد دستم منم سریع زدم از اتاق خارج شدیم و همه عجیب نگام میکردن و ته دستم و گرفت و ب سمت اتاق خودش رفت و از سالت رد شدیم و وارد اتاق شدیم .....
(کادر مهربانی)
داشت ب ارومی مک میزد ک لیان گفت
لیان:دکتر کیم لبای خاله میسو کندی
وقتی لیان این حرف و زد خیلی خجالت کشیدم و سرم و بردم عقب تا ازش جدا شن ولی تهیونگ دل نمی کند با ی دستش کمرم و گرفت و دست دیگ ک برونده بود روی میزه کنار تخت گزاشت و دست شو داخل موهام کردو بیشتر ب خودش میچسبود ما کنار تخت لیان بودیم ک لیان روی تخت نشست و گفت
لیان:میشه وقتی تنها شدید این کار کنید خجالت اوره
تهیونگ لباشو و از لبام جدا کرد و خندید و بغلم کرد و خیلی اروم دم گوشم گفت
تهیونگ:دوست دارم
منم سرم و تکون دادم و داشتم از خجالت اب میشد و سوزش بدی رو روی لب هام حس کردم ولی اهمیت ندادم ک تهیونگ برگشت سمت لیان یکم جدی شد با صدای بچکانه گفت
تهیونگ:خلنوم کوچولو مگ نگفتم چشات و ببند
لیان لباش و داد جلو گفت
لیان:خب خیلی کنجکاو بودم ک شما چجوری هم و میبوسین
داشتم از خجالت میپوکیدم اصلا ب حرفاشون توجه نکردم و دستام روی گونه هام گذاشتم و نفس میگرفتم ک صدای تهیونگ شنیدم ک میگفت
تهیونگ:بنظرم ب کسی چیزی نگو چون این خالت خجالتی تر از اون حرفاس تا این حرف و زدم با ارنجم کوبیدم ب پوشتش ک ی اخ گفت و لیان خندید و گفت
لیان:خاله دکتر کیم گنا داره نزنش
تهیونگ خندید و گفت
تهیونگ:میسو بیا زود تر معاینش کنیم من باهات خیلی کار دارم
سریع سینی سرم و امپول و برداشتم دادم بهش و خودم نزدیکش کردم و گفتم
میسو:میشه جلو بچه ها اینجور نگی
ی لبخند زد و گفت
تهیونگ :باشه خجالتی خانم
سمت سرم استفاده شد رفت و از دست لیان در اورد ک لیان صورت شو جمع کرد و چیزی نگفت تهیونگ داشت با دقت اینکار و میکرد تا بچه زجر نکشه و اروم گفت
تهیونگ:مثلا این کارو باید پرستا را انجام بدن
سرم و ک در اورد سرم جدید و گزاشت سوزنش اروم داخل دست لیان کرد ک ی اخ کوچیکی گفت و شروع کرد ب حرف زدن
لیان:دکتر کیم امپولم بهم میزنی
تهیونگ:نه خانم کوچولو امپول و ب تو نمیزنم ب داخل سرم میزنم
منم ک دست دیگه لیان و گرفت با لبخند بهش نگا میکردم ک لیان صورتش و ب طرفم بر گردوند و لبخند زد و ته گف
تهیونگ:استراحت کن و بخواب باشه
دوتا امپول بودن ک تهیونگ داشت یکی یکی ب سرم میزد و گفت
تهیونگ:تموم شد بریم
لیان دراز کشیده بود و چشاش بسته بود تا تهیونگ دستاش و میشست توی دستشویی داخل اتاق منم وسایل و جمع کردم و رفتم پیش و دستام اب زدم و دنبالش ب طرف در خروجی رفتم ک وایستاد و روبم گفت
تهیونگ:بهتر ماسک بزنی
میسو:براچی
تهیونگ:لبات کبوده
میسو:ماسک از کجا بیارم
تهیونگ از توی جیبش ی ماسک در اورد و داد دستم منم سریع زدم از اتاق خارج شدیم و همه عجیب نگام میکردن و ته دستم و گرفت و ب سمت اتاق خودش رفت و از سالت رد شدیم و وارد اتاق شدیم .....
۵۰.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.