part 89
#part_89
موهامو تو آینه مرتب کردم
دستمو گذاشتم رو دست گیره و یه نفس عمیق کشیدم دستگیره رو کشیدم پایین که
با دیدن چهره طاها استرس نگرانی ازم دور شد و آرامشم برگشت
بهش سلام کردم اما چون داشت با تلفن حرف میزد فقط سر تکون داد
طاها-اره....اومدم پیش رها.....نمیدونم گفت میخواد باهم حرف بزنه.....باشه حالا بعد این که کارم تموم شد بهت زنگ میزنم......توعم همینطور ...خدافظ
رها-نمیشینی؟
طاها-چرا مرسی
نشست روی مبل دونفره همون مبلی که سری پیش وقتی روش نشسته بود بغلم کرد و منم سرم گذاشتم رو شونش
نشستم کنارش
تردید داشتم اما پرسیدم
رها-کی بود؟
طاها-دلسا
با شنیدن اسمش یهو دستام یخ زد
اون حس آرامش جاشو به یه حس نفرت داد
رها-اها....قهوه میخوری برات بیارم؟
طاها-یادت رفته من قهوه دوست ندارم
اینو با نیشخند و لحن خاصی میگفت
طاها-خب کارتو بگو میخوام برم
رها-کارم؟...........باشه
سرد شده بودم اون شعله عشق توی قلبم داشت خاموش میشد
دیگه امیدی واس حرف زدن نداشتم
رها-خواستم.....خواستم باز باهم وقت بگذرونیم....گفتم شاید توهم دلت بخواد مثل قبل باهم باشیم اما انگار اینطور نیس سرت
شلوغه
طاها-اره خو جدیدا وقتای خالیمم با دلسا میرم بیرون ولی اگه وقتم خالی شد حتما بهت میگم که یه روز منو تو دلسا سه نفره بریم
بیرون دلم واس اون روزا خیلی تنگ شده
نیشخندی زدم
اون روزایی که میگفت دو نفره بود نه سه نفره
وای که من چقدر بدم میاد از دلسا
این واقعا طاهاست؟
اون که همیشه و هر لحظه حتی وقتاییم که کار داشت با کوچیک ترین اشاره من میومد پیشم
اما الان چی؟...
الان کل زندگیش شده برای دلسا خانم
حقم داره آخه کدوم آدم عاقلی میاد سمت یه دختر ترنس که وضعیتش مشخص نیست
طاها-رها اگه کاری باهام نداری من برم کار دارم
بغض طوری گلومو گرفته بود که نمیتونستم نفس بکشه دیگه چه برسه به حرف زدن
فقط با سر اشاره کردم که بره
طاها-پس خدافظ
همیشه میگفت مراقب خودت باش اما الان دیگه واسش مهم نیستم
بلند شد و به سمت در رفت
ذهنم شلوغ بود قلبم داشت وایمیساد
نمیتونستم بفهمم عقل چی میگه
فقط میتونستم بفهمم الان باید یه کاری کنم
اما چیکار؟
رها-طاهاااا
صداش که کردم با تعجب برگشت خودمم تعجب کردم
من تصمیمی برای صدا زدنش نداشتم
این کاملا نا خواسته بود
شایدم یه دستور از قلبم
#شکلات_تلخ
موهامو تو آینه مرتب کردم
دستمو گذاشتم رو دست گیره و یه نفس عمیق کشیدم دستگیره رو کشیدم پایین که
با دیدن چهره طاها استرس نگرانی ازم دور شد و آرامشم برگشت
بهش سلام کردم اما چون داشت با تلفن حرف میزد فقط سر تکون داد
طاها-اره....اومدم پیش رها.....نمیدونم گفت میخواد باهم حرف بزنه.....باشه حالا بعد این که کارم تموم شد بهت زنگ میزنم......توعم همینطور ...خدافظ
رها-نمیشینی؟
طاها-چرا مرسی
نشست روی مبل دونفره همون مبلی که سری پیش وقتی روش نشسته بود بغلم کرد و منم سرم گذاشتم رو شونش
نشستم کنارش
تردید داشتم اما پرسیدم
رها-کی بود؟
طاها-دلسا
با شنیدن اسمش یهو دستام یخ زد
اون حس آرامش جاشو به یه حس نفرت داد
رها-اها....قهوه میخوری برات بیارم؟
طاها-یادت رفته من قهوه دوست ندارم
اینو با نیشخند و لحن خاصی میگفت
طاها-خب کارتو بگو میخوام برم
رها-کارم؟...........باشه
سرد شده بودم اون شعله عشق توی قلبم داشت خاموش میشد
دیگه امیدی واس حرف زدن نداشتم
رها-خواستم.....خواستم باز باهم وقت بگذرونیم....گفتم شاید توهم دلت بخواد مثل قبل باهم باشیم اما انگار اینطور نیس سرت
شلوغه
طاها-اره خو جدیدا وقتای خالیمم با دلسا میرم بیرون ولی اگه وقتم خالی شد حتما بهت میگم که یه روز منو تو دلسا سه نفره بریم
بیرون دلم واس اون روزا خیلی تنگ شده
نیشخندی زدم
اون روزایی که میگفت دو نفره بود نه سه نفره
وای که من چقدر بدم میاد از دلسا
این واقعا طاهاست؟
اون که همیشه و هر لحظه حتی وقتاییم که کار داشت با کوچیک ترین اشاره من میومد پیشم
اما الان چی؟...
الان کل زندگیش شده برای دلسا خانم
حقم داره آخه کدوم آدم عاقلی میاد سمت یه دختر ترنس که وضعیتش مشخص نیست
طاها-رها اگه کاری باهام نداری من برم کار دارم
بغض طوری گلومو گرفته بود که نمیتونستم نفس بکشه دیگه چه برسه به حرف زدن
فقط با سر اشاره کردم که بره
طاها-پس خدافظ
همیشه میگفت مراقب خودت باش اما الان دیگه واسش مهم نیستم
بلند شد و به سمت در رفت
ذهنم شلوغ بود قلبم داشت وایمیساد
نمیتونستم بفهمم عقل چی میگه
فقط میتونستم بفهمم الان باید یه کاری کنم
اما چیکار؟
رها-طاهاااا
صداش که کردم با تعجب برگشت خودمم تعجب کردم
من تصمیمی برای صدا زدنش نداشتم
این کاملا نا خواسته بود
شایدم یه دستور از قلبم
#شکلات_تلخ
۴۵.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.