💕✨p6
💕✨p6
+اومدم بیرون دیدم خدمتکار بود و که گفت خانم لباستون رو آوردم لطفا بپوشید ارباب گفتن بپوشید سرم رو تموم دادم و گفتم
+باش عزیزم اما به من نگو خانم منو ات صدام کن .... خدمتکار قبول کرد و لباسا رو پوشیدم و رفتم بیرون دیدم هیچ کس تو سالن اصلی نیست رفتم تو آشپزخانه که به خدمتکارا که داشتن آشپزی میکردن گفتم میشه به من غذا بدین من خیلی گشنمه (علامت خدمتکار ¥
¥حتما براتون شام گذاشتیم
+بله ممنون
برام غذا آوردن بعد چند دقیقه دیدم که رفتن بیرون متعجب نگاشون کردم شونه ای بالا انداختم و گفتم حتما که ساعت کاریشون تموم شده و رفتن استراحت کنن بالاخره منم باید اینجا کار کنم نه ؟؟؟وای تو ذهنم سوالات بی پاسخی بود که میخواست سرم رو منفجر کنه .....
ظرف های که غذا خورده بودم و شستم و روم رو این طرف کردم که دیدم همون پسرس یعنی این کل تایمی که من اینجا بودم اینجا بوده
_میبینم که خیلی گشنه بودی
با سردی جواب دادم اصلا این کیه که من جواب بدم
+او اره گشنم بود خب من میرم ... میخواستم فرار کنم
دستمو گرفت و کشید سمت خودش و دست به موهام زد
_چرا موهاتو خشک نکردی ها
+به تو چه
محکم زد تو گوشم و گریه کردم و واقعا محکم زد و گفت
_تو از این به بعد برده ی یا عروسک منی
دلم میخواست بزنم تو دهنش که گفتم
+خفه شو من هیچی نیستم بزار برم.ممم
_عهه میخوای بری دوتا پهلو مو گرفت و چنگ زد بهش و گفت عروسک ببند و منو روانی نکننن (داد)
+ولم کن
_برو بخواب زیاد حرف نزن
(ت ویو فردا )
بلند شدم و حالم بد بود و چون بخاطر سیلی که بهم زده بودکنار لبم پاره شده بود و صورتم درد میکرد دلم نمیخواست برم پایین ولی گفتم اگه نرم باهام مثل دیشب میشه رفتم سر میز . و نشستم و یه نگاهی بهم انداخت و گفت بیا اینجا با تعجب نگاش کردم گفت چی گفت
_بیا اینجا
روی پاش اشاره میکرد منم از ترس رفتم روی پاش نشستم موهامو نوازش میکرد و کمرم رو دست میکشید
_شکلات دوست داری نوتلا بهت بدم
با تعجب نگاش میکردم خدایا چرا میکنه دیشب اونجوری الان اینجوری سری تکون دادم چون عاشق شکلاتم حتی شکلات روهم همینجور میخورم وایی تعمش بهشتیه واییی
+اره میخورم
گرفت جلوی دهنم و میخواستم بگیرمش از دستش که آورد جلو
_تو دست خودم بخور
سری تکون دادم و خوردم گاز آرومی زدم کلا نگام میکرد ازم انکار سیر نمیشد .😂🥱
منم به یه نقطه نامعلوم خیره شده بودم و نوتلا میخوردم که دیگه بلند شدیم و که میخواست بره که اومد جلو منو چسبوند به خودش و از گردنم مک محکمی گرفت و گفت _من میرم اما تا اومدنم دختر خوبی باش
+برو برنگرد اصلا هم نمیشم میخوای ...
بقیه حرفم خوردم با اون نگاش .......
امیدوارم خوشتون بیاد و خماری
لایک و فالو و کامنت بالاااااالاا
باییی .✨💕
+اومدم بیرون دیدم خدمتکار بود و که گفت خانم لباستون رو آوردم لطفا بپوشید ارباب گفتن بپوشید سرم رو تموم دادم و گفتم
+باش عزیزم اما به من نگو خانم منو ات صدام کن .... خدمتکار قبول کرد و لباسا رو پوشیدم و رفتم بیرون دیدم هیچ کس تو سالن اصلی نیست رفتم تو آشپزخانه که به خدمتکارا که داشتن آشپزی میکردن گفتم میشه به من غذا بدین من خیلی گشنمه (علامت خدمتکار ¥
¥حتما براتون شام گذاشتیم
+بله ممنون
برام غذا آوردن بعد چند دقیقه دیدم که رفتن بیرون متعجب نگاشون کردم شونه ای بالا انداختم و گفتم حتما که ساعت کاریشون تموم شده و رفتن استراحت کنن بالاخره منم باید اینجا کار کنم نه ؟؟؟وای تو ذهنم سوالات بی پاسخی بود که میخواست سرم رو منفجر کنه .....
ظرف های که غذا خورده بودم و شستم و روم رو این طرف کردم که دیدم همون پسرس یعنی این کل تایمی که من اینجا بودم اینجا بوده
_میبینم که خیلی گشنه بودی
با سردی جواب دادم اصلا این کیه که من جواب بدم
+او اره گشنم بود خب من میرم ... میخواستم فرار کنم
دستمو گرفت و کشید سمت خودش و دست به موهام زد
_چرا موهاتو خشک نکردی ها
+به تو چه
محکم زد تو گوشم و گریه کردم و واقعا محکم زد و گفت
_تو از این به بعد برده ی یا عروسک منی
دلم میخواست بزنم تو دهنش که گفتم
+خفه شو من هیچی نیستم بزار برم.ممم
_عهه میخوای بری دوتا پهلو مو گرفت و چنگ زد بهش و گفت عروسک ببند و منو روانی نکننن (داد)
+ولم کن
_برو بخواب زیاد حرف نزن
(ت ویو فردا )
بلند شدم و حالم بد بود و چون بخاطر سیلی که بهم زده بودکنار لبم پاره شده بود و صورتم درد میکرد دلم نمیخواست برم پایین ولی گفتم اگه نرم باهام مثل دیشب میشه رفتم سر میز . و نشستم و یه نگاهی بهم انداخت و گفت بیا اینجا با تعجب نگاش کردم گفت چی گفت
_بیا اینجا
روی پاش اشاره میکرد منم از ترس رفتم روی پاش نشستم موهامو نوازش میکرد و کمرم رو دست میکشید
_شکلات دوست داری نوتلا بهت بدم
با تعجب نگاش میکردم خدایا چرا میکنه دیشب اونجوری الان اینجوری سری تکون دادم چون عاشق شکلاتم حتی شکلات روهم همینجور میخورم وایی تعمش بهشتیه واییی
+اره میخورم
گرفت جلوی دهنم و میخواستم بگیرمش از دستش که آورد جلو
_تو دست خودم بخور
سری تکون دادم و خوردم گاز آرومی زدم کلا نگام میکرد ازم انکار سیر نمیشد .😂🥱
منم به یه نقطه نامعلوم خیره شده بودم و نوتلا میخوردم که دیگه بلند شدیم و که میخواست بره که اومد جلو منو چسبوند به خودش و از گردنم مک محکمی گرفت و گفت _من میرم اما تا اومدنم دختر خوبی باش
+برو برنگرد اصلا هم نمیشم میخوای ...
بقیه حرفم خوردم با اون نگاش .......
امیدوارم خوشتون بیاد و خماری
لایک و فالو و کامنت بالاااااالاا
باییی .✨💕
۳۹.۱k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.