دشمن ناتنیpt
دشمن ناتنیpt30
بعد از تموم شدن ناهار هنوز رو صندلی نشسته بودن.
+حالت بهتره؟
-آره
+میخوای بریم بیرون
-نه
+میخوای بریم ساحل
جونگکوک به پیشنهاد های پی در پی دختر خنده ای کرد
-نه
+میخوای مسابقه بدیم
-مسابقه؟
سوهی رو میز خم شد تا توضیح بده.
+آره،یکی از دوستام اینجا یه پیست مسابقه داره،ماشین سواری، نظرت چیه شب بریم.
جونگکوک خنده ای کرد و حرفش رو قبول کرد،اما قبل از هرچیزی اون دو نفر باید به عمارت جین برمیگشتن.
.(عمارت جین)
#پسرم حالت خوبه
-آره مامان خوبم
تهیونگ کنار سوهی بود.
√چیکار کردید دیشب.
جوری که فقط خود سوهی بشنوه .
+کارایی که کاپلا انجام میدن عزیزم.
خیلی وقته داداشش رو دست ننداخته بود .
√ببند بابا،شما دونفر به خون هم تشنه اید.
~موافقم
جیمین از اون سمت سوهی اظهار نظر کرد.
+ممنون بابت نظرهای قشنگتون
.
ساعت نزدیک 9 بود و جونگکوک و سوهی به سمت مقصدشون حرکت میکردن.جونگکوک راه یک ساعت رو نیم ساعتها رسید و همین باعث تعجب دختر شده بود.
وارد مکان شدن به دور و بر نگاه کردن ،جوری از هم فاصله گرفته بود که انگار مانع نامرئی بینشونه.
سوهی با دیدن دوستش لبخندی زد.
£چطوری سوهی
جیهوپ با لبخند به سمت اون دونفر اومد
+ خوبم،خیلی وقته ندیدمت.
چیهوپ نوازش وارانه دستش رو روی شونه دختر کشید و همین برای مطئن شدن جونگکوک برای اینکه مرد جلوش از بیماری دختر خبر داره کافی بود.
£تو همون جونگکوکی درسته؟
جونگکوک نگاه سردی به مرد کرد و حرفش تایید کرد
£اون روز بعد از گرفتن مدارک پیش تهیونگ بودی .
-درسته
+جیهوپ دوتا ماشین خوب برای ما بازی آماده کن.
£حله
جیهوپ از کنارشون رفت و اون دونفر به سمت پیست مسابقه برای تماشا مسابقه رفتن.
بعد از تموم شدن ناهار هنوز رو صندلی نشسته بودن.
+حالت بهتره؟
-آره
+میخوای بریم بیرون
-نه
+میخوای بریم ساحل
جونگکوک به پیشنهاد های پی در پی دختر خنده ای کرد
-نه
+میخوای مسابقه بدیم
-مسابقه؟
سوهی رو میز خم شد تا توضیح بده.
+آره،یکی از دوستام اینجا یه پیست مسابقه داره،ماشین سواری، نظرت چیه شب بریم.
جونگکوک خنده ای کرد و حرفش رو قبول کرد،اما قبل از هرچیزی اون دو نفر باید به عمارت جین برمیگشتن.
.(عمارت جین)
#پسرم حالت خوبه
-آره مامان خوبم
تهیونگ کنار سوهی بود.
√چیکار کردید دیشب.
جوری که فقط خود سوهی بشنوه .
+کارایی که کاپلا انجام میدن عزیزم.
خیلی وقته داداشش رو دست ننداخته بود .
√ببند بابا،شما دونفر به خون هم تشنه اید.
~موافقم
جیمین از اون سمت سوهی اظهار نظر کرد.
+ممنون بابت نظرهای قشنگتون
.
ساعت نزدیک 9 بود و جونگکوک و سوهی به سمت مقصدشون حرکت میکردن.جونگکوک راه یک ساعت رو نیم ساعتها رسید و همین باعث تعجب دختر شده بود.
وارد مکان شدن به دور و بر نگاه کردن ،جوری از هم فاصله گرفته بود که انگار مانع نامرئی بینشونه.
سوهی با دیدن دوستش لبخندی زد.
£چطوری سوهی
جیهوپ با لبخند به سمت اون دونفر اومد
+ خوبم،خیلی وقته ندیدمت.
چیهوپ نوازش وارانه دستش رو روی شونه دختر کشید و همین برای مطئن شدن جونگکوک برای اینکه مرد جلوش از بیماری دختر خبر داره کافی بود.
£تو همون جونگکوکی درسته؟
جونگکوک نگاه سردی به مرد کرد و حرفش تایید کرد
£اون روز بعد از گرفتن مدارک پیش تهیونگ بودی .
-درسته
+جیهوپ دوتا ماشین خوب برای ما بازی آماده کن.
£حله
جیهوپ از کنارشون رفت و اون دونفر به سمت پیست مسابقه برای تماشا مسابقه رفتن.
- ۴.۴k
- ۲۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط