دشمن ناتنیpt
دشمن ناتنیpt32
از کاری که پسر کرده بود میتونست همین الان جنازه ی پسر رو تحویل مامانش بده.
+زده به سرت؟
-مگه دوست دخترم نیستی.
سوعی موهاش رو چنگ زد و بالا داد و دوباره به سمت جونگکوک برگشت.
+چرا چرت و پرتی میگی،مگه من با تو شوخی دارم عوضی.
-بزرگش نکن،نمیخواستم اون جیهون بیاد پیشم.
جونگکوک حرکت کرد که با دیدن اینکه سوهی نمیاد سمتش برگشت.
-میخوای وسط پیست وایسی؟
+آخرش جنازتو تحویل مامانت میدم،همین روزا.
پشت مرد حرکت کرد و از پیست خارج شدن.
.
(ساعت 2:30 عمارت جین)
وارد خونه شدم که با قیافه عصبی جین و سون هو مواجه شدن. جوری به اون دونفر نگاه میکردن که حتی جیمین هم از استرس چشماش بین اون چهارنفره میچرخید
-چیزی شده؟
سکوت وحشتناک شکست شد .
@ کجا بودید؟
-مگه نگفتیم میریم گردش.
&نه.
جونگکوک سمت سوهی برگشت
-نگفته بودیم؟
پرسید جوری که فقط خود سوهی بشنوه و اونم با علامت نه جوابش رو داد.
+یه لحظه،اصلا چی شده مگه؟
&نگاه به گوشیاتون انداختید؟
هردو گوشیشون رو از جیبشون دراوردن و نگاه کردن و سوهی با فهمیدن ماجرا لبخند ضایعی زد.
+گوشیه دیگه....شارژ تموم میکنه.
@بهتره همین الان برید تو اتاقتون چون اگه تا ده ثانیه دیگه جلوم باشید ....
+باشه بابا آروم باش ما میریم
دست جونگکوک گرفت و سریع سمت اتاق قدم برداشت و درو بست و نفس عمیقی کشید
-چرا انقدر ترسیدی,باباته نمیکشتت که
سوهی خنده ای کرد.
+اینطوری فکر میکنی وقتی همین چند هفته پیش داشتی زیر دستش جون میدادی؟
جونگکوک نگاهی بهش کرد و بعد سمت در رفت.
-تو بخواب من کار دارم.
سوهی تایید کرد و رفتن مرد رو نگاه کرد
بچه ها ببخشید نتم ضعیف بود.
از کاری که پسر کرده بود میتونست همین الان جنازه ی پسر رو تحویل مامانش بده.
+زده به سرت؟
-مگه دوست دخترم نیستی.
سوعی موهاش رو چنگ زد و بالا داد و دوباره به سمت جونگکوک برگشت.
+چرا چرت و پرتی میگی،مگه من با تو شوخی دارم عوضی.
-بزرگش نکن،نمیخواستم اون جیهون بیاد پیشم.
جونگکوک حرکت کرد که با دیدن اینکه سوهی نمیاد سمتش برگشت.
-میخوای وسط پیست وایسی؟
+آخرش جنازتو تحویل مامانت میدم،همین روزا.
پشت مرد حرکت کرد و از پیست خارج شدن.
.
(ساعت 2:30 عمارت جین)
وارد خونه شدم که با قیافه عصبی جین و سون هو مواجه شدن. جوری به اون دونفر نگاه میکردن که حتی جیمین هم از استرس چشماش بین اون چهارنفره میچرخید
-چیزی شده؟
سکوت وحشتناک شکست شد .
@ کجا بودید؟
-مگه نگفتیم میریم گردش.
&نه.
جونگکوک سمت سوهی برگشت
-نگفته بودیم؟
پرسید جوری که فقط خود سوهی بشنوه و اونم با علامت نه جوابش رو داد.
+یه لحظه،اصلا چی شده مگه؟
&نگاه به گوشیاتون انداختید؟
هردو گوشیشون رو از جیبشون دراوردن و نگاه کردن و سوهی با فهمیدن ماجرا لبخند ضایعی زد.
+گوشیه دیگه....شارژ تموم میکنه.
@بهتره همین الان برید تو اتاقتون چون اگه تا ده ثانیه دیگه جلوم باشید ....
+باشه بابا آروم باش ما میریم
دست جونگکوک گرفت و سریع سمت اتاق قدم برداشت و درو بست و نفس عمیقی کشید
-چرا انقدر ترسیدی,باباته نمیکشتت که
سوهی خنده ای کرد.
+اینطوری فکر میکنی وقتی همین چند هفته پیش داشتی زیر دستش جون میدادی؟
جونگکوک نگاهی بهش کرد و بعد سمت در رفت.
-تو بخواب من کار دارم.
سوهی تایید کرد و رفتن مرد رو نگاه کرد
بچه ها ببخشید نتم ضعیف بود.
- ۴.۵k
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط