رفتم سمت اتاق نامجون و از دکتر خواستم

رفتم سمت اتاق نامجون و از دکتر خواستم

که بزاره وارد بشم،بعد وارد شدنم با چشمای

اشکی به بدن بیجونش که کبود بود و یه

عالمه دستگاه بهش وصل بود مواجه

شدم،صورتش لاغر تر و سفید شده بود

دهنمو باز کردم و شروع کردم به حرف زدن

_نامجونا میگم نمیخوای بلند بشی؟میخوای

منو دق بدی؟نمیگی یه بدبخت ،یه بیچاره

توی بیمارستان و خونه دیوانه وار منتظره

تا بهوش بیای؟نمیگی نه؟نامجونی گفتن که

دیگه ازت قطع امید کردن و دیگه بهوش

نمیای،یعنی میخوای منم بمیرم
دیدگاه ها (۰)

یعنی میخوای منم بمیرم؟ولی من ازت قطع امید نکردم و بهت امیدوا...

☆ ★ ✮ ★ ☆𖤐⭒๋࣭ ⭑𖤐⭒๋࣭ ⭑استاد سرد اما جذابپارت : 39که با این حر...

☆ ★ ✮ ★ ☆𖤐⭒๋࣭ ⭑𖤐⭒๋࣭ ⭑ا☆عمارت☆پارت :5رفتم سمت اتاقم و وارد ات...

⋆˙⟡♡˚ ‧₊˚ ☁️⋅♡𓂃 ࣪ ִֶָ☾.₊˚⊹♡☆عمارت☆پارت :4حرفش تمون نشده بود ...

⁶ویو سوجینبه سمت در رفتم بعد از باز کردنش با جعبه مواجه شدم ...

گرل ها با توجه به هیئت هایی که دریافت کردم تصمیم گرفتم کلا م...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_269نگاهی به جونگکوک ان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط