رفتم سمت اتاق نامجون و از دکتر خواستم
رفتم سمت اتاق نامجون و از دکتر خواستم
که بزاره وارد بشم،بعد وارد شدنم با چشمای
اشکی به بدن بیجونش که کبود بود و یه
عالمه دستگاه بهش وصل بود مواجه
شدم،صورتش لاغر تر و سفید شده بود
دهنمو باز کردم و شروع کردم به حرف زدن
_نامجونا میگم نمیخوای بلند بشی؟میخوای
منو دق بدی؟نمیگی یه بدبخت ،یه بیچاره
توی بیمارستان و خونه دیوانه وار منتظره
تا بهوش بیای؟نمیگی نه؟نامجونی گفتن که
دیگه ازت قطع امید کردن و دیگه بهوش
نمیای،یعنی میخوای منم بمیرم
که بزاره وارد بشم،بعد وارد شدنم با چشمای
اشکی به بدن بیجونش که کبود بود و یه
عالمه دستگاه بهش وصل بود مواجه
شدم،صورتش لاغر تر و سفید شده بود
دهنمو باز کردم و شروع کردم به حرف زدن
_نامجونا میگم نمیخوای بلند بشی؟میخوای
منو دق بدی؟نمیگی یه بدبخت ،یه بیچاره
توی بیمارستان و خونه دیوانه وار منتظره
تا بهوش بیای؟نمیگی نه؟نامجونی گفتن که
دیگه ازت قطع امید کردن و دیگه بهوش
نمیای،یعنی میخوای منم بمیرم
۷.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.