ویو سوجین

⁶


ویو سوجین
به سمت در رفتم بعد از باز کردنش با جعبه مواجه شدم روی اون جعبه نوشته بود اون رو برداشتم و شروع به خوندنش کردم

″ نمی‌دونم اما از وقتی با شما آشنا شدم نمیتونم از فکر شما در بیام″

″نامجون″

این کیه ؟ یعنی برای کدوم یکی از دختراست؟

تینا : سوجین کیه ؟
سوجین : نمی‌دونم یکی یه جعبه گذاشته بچه ها شما نامجون میشناسین

همه : نامجون

روزی : یعنی تو لیدر گروه بی تی اس رو نمیشناسی

سوا : نامجون لیدر گروهی هست که ما باهاش کار میکنیم ولی اون برای کی این جعبه رو فرستاده

جینی : در جعبه رو باز کن ببین چیه ؟

در جعبه رو باز کردم توش چندتا کتاب فلسفه بود یعنی برای منه

سوجین : توش کتابه فلسفه است

کیتی از توی گوشی عکسی بهم نشون داد

کیتی : اینو میشناسی‌

سوجین: من امروز این آقا رو توی کتابخونه دیدم یعنی الان برای من اینارو فرستاده

همه بچه ها: آره دیگه

بعد از کلی حرف زدن دیگه نزدیک ساعت ۱۱ بود که همه ای بچه کم کم به اتاق هاشون رفتن و به خواب رفتن

ویو تینا
ساعت ۳۰: ۵

از خواب پریدم یک خواب خیلی عجیب دیدم یک کسی که از نظرم خیلی آشنا بود
دیگه بعد از بیدار شدنم نخوابیدم نقاشی آقای کیم رو تموم کردم بعد به حمام رفتم و دوش گرفتم بعد از اینکه کارم تموم شد به بیرون رفتم روزی در حال آماده کردن صبحانه دیدم

تینا : صبح بخیر روزی جونم

روزی : صبح بخیر عشقم

تینا : کمک میخوای

روزی : اگر زحمت نیست

تینا: این چه حرفیه

به روزی کمک کردن و صبحانه درست کردیم کم کم همه بچه بیدار شدن و مثل همیشه کیتی و سوا از همه دیر تر بیدار شدن ولی با لباس بیرونی امدن منم بعد از چیدن میز به سرعت سمت اتاق رفتم لباس هامو عوض کردم آرایش نکردم چون دیر میشه رفتم بیرون صبحانه خودم و با ماشین کیتی به سمت کمپانی رفتیم

رسیدیم کرمی سمت اتاق کار خودش رفت منم وارد اتاق کارم شدم

واستا این کیه اینجا واستاده

به آرومی کیفم رو روی صندلی گذاشتم و به سمتش رفتم

تینا : ببخشید ؟

برگشت و ایشون رو دیدم


ادامه دارد......