به سدنا چیزی نگفتن و از پیشش دور شدن کورالین به یک سمت رف
به سدنا چیزی نگفتن و از پیشش دور شدن کورالین به یک سمت رفت تهیونگ هم یک سمت دیگه
از هرکسی که از پیششون رد میشد میپرسیدن که آیا پسر بچه ای رو دیدن یا نه
همه جا رو گشتن
تهیونگ دوباره برگشت سمت پارک یکم دیگه اونجا رو گشت تا اینکه بچه ای با تیشرت و شلوار مشکی که روی سرسره نشسته بود پیدا کرد
بدو بدو رفت سمتش و بغلش کرد،طوری بغلش کرد انگار بچه ی خودشه که گم شده،موهاشو نوازش کرد و با لحن بچگونه ای گفت:میدونی خیلی نگرانت بودیم؟ترسیده بودیم تنها بچه ی قشنگمون رو از دست بدیم،کجا بودی کوچولو؟
بچه که انگار ترسیده بود و رد اشکاش روی صورتش مونده بود با لحن بچگونه جواب داد:من خیلی ترسیده بودم و راهمو گم کردم...من مامانمو میخوام میشه منو ببری پیش مامانم
تهیونگ از بچه جداشد و دستاشو گرفت و با دست دیگه اش اروم اشکاشو پاک کرد:البته که میبرمت پیش مامانت،دیگه نمیخواد بترسی باشه؟من اینجام با خودم میبرمت پیش مامانت اونم خیلی منتظرته
تهیونگ بلند شد و دست بچه رو گرفت و باهم راه میرفتن به سمت مامانش
توی راه تهیونگ واسه بچه آب نبات و چیپس خرید تا بچه آرومتر بشه
وقتی رسیدن مامانش خیلی سریع بلند شد و بچه اشو محکم بغلش کرد و شروع کرد گریه کردن
تهیونگ رفت پیش سدنا که کورالین هم جفتش بود
سدنا:پیداش کردی ها؟
تهیونگ:نمیتونستم بشینم و نگاه کنم
سدنا لبخندی زد:کار خیلی خوبی کردی،افرین
تهیونگ:احتمالا مامانش الان احساس خوبی داره
کورالین تایید کرد:صد در صد بچه اشو پیدا کرد دیگه
سدنا خندید:اره
از هرکسی که از پیششون رد میشد میپرسیدن که آیا پسر بچه ای رو دیدن یا نه
همه جا رو گشتن
تهیونگ دوباره برگشت سمت پارک یکم دیگه اونجا رو گشت تا اینکه بچه ای با تیشرت و شلوار مشکی که روی سرسره نشسته بود پیدا کرد
بدو بدو رفت سمتش و بغلش کرد،طوری بغلش کرد انگار بچه ی خودشه که گم شده،موهاشو نوازش کرد و با لحن بچگونه ای گفت:میدونی خیلی نگرانت بودیم؟ترسیده بودیم تنها بچه ی قشنگمون رو از دست بدیم،کجا بودی کوچولو؟
بچه که انگار ترسیده بود و رد اشکاش روی صورتش مونده بود با لحن بچگونه جواب داد:من خیلی ترسیده بودم و راهمو گم کردم...من مامانمو میخوام میشه منو ببری پیش مامانم
تهیونگ از بچه جداشد و دستاشو گرفت و با دست دیگه اش اروم اشکاشو پاک کرد:البته که میبرمت پیش مامانت،دیگه نمیخواد بترسی باشه؟من اینجام با خودم میبرمت پیش مامانت اونم خیلی منتظرته
تهیونگ بلند شد و دست بچه رو گرفت و باهم راه میرفتن به سمت مامانش
توی راه تهیونگ واسه بچه آب نبات و چیپس خرید تا بچه آرومتر بشه
وقتی رسیدن مامانش خیلی سریع بلند شد و بچه اشو محکم بغلش کرد و شروع کرد گریه کردن
تهیونگ رفت پیش سدنا که کورالین هم جفتش بود
سدنا:پیداش کردی ها؟
تهیونگ:نمیتونستم بشینم و نگاه کنم
سدنا لبخندی زد:کار خیلی خوبی کردی،افرین
تهیونگ:احتمالا مامانش الان احساس خوبی داره
کورالین تایید کرد:صد در صد بچه اشو پیدا کرد دیگه
سدنا خندید:اره
۲۰۰
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.